۱۶ تیر ۱۴۰۰ - ۰۹:۵۶
چین، چرا چنین؛ آنچه غرب درباره پکن اشتباه می‌فهمد
بازار گزارش می دهد؛

چین، چرا چنین؛ آنچه غرب درباره پکن اشتباه می‌فهمد

رنا میتر و الیزابت جانسون مقاله ای  درباره سه اشتباه غرب درباره چین در مجله هاروارد بیزنس ریویو* منتشر کرده اند که برگردان آن را با ترجمه دکتر پرویز خسروشاهی  در بازار می خوانید.

بازار؛ گروه بین الملل:  بسیاری از افراد به غلط تصور کرده‌اند بدنبال آزادی‌های اقتصادی در چین آزادی‌ سیاسی خواهد آمد و باید رشد اقتصادی چین متکی بر همان بنیان‌هایی که در غرب مطرح بوده بنا شود. به نظر نویسندگان چنین تصوراتی ریشه در سه باور اساساً نادرست درباره چین مدرن دارد:

 ۱) اقتصاد و دموکراسی دو روی یک سکه‌اند،

 ۲) سیستم‌های سیاسی تک حزبی نمی‌توانند مشروع (به مفهوم مقبول و قانونی) باشند و

 ۳) چینی‌ها مشابه غربی‌ها زندگی، کار و سرمایه‌گذاری می‌کنند.

از سال ۱۹۴۹ در هر مقطعی حزب کمونیست چین (مرکزیتی برای نهادها، جامعه و سبک زندگی که به همه مردم چین شکل می‌دهند) بر اهمیت تاریخ چین و دکترین مارکسیست – لنینیست تأکید کرده است. تازمانیکه کمپانی‌ها و سیاستمداران غربی این را نفهمند و در دیدگاه‌های خود در این مورد تجدیدنظر نکنند به درک اشتباه خود از چین ادامه خواهند داد.

وقتی ما برای اولین بار در اوایل دهه ۱۹۹۰ به چین سفر کردیم بسیار متفاوت از آن چیزی بود که امروز می‌بینیم. حتی در پکن بسیاری از مردم لباس مائو را بر تن داشتند و هر جائی سوار دوچرخه بودند و فقط مقامات ارشد حزب کمونیست از خودرو استفاده می‌کردند. در حومه شهرها نیز بسیاری از عناصر سنتی زندگی همچنان برقرار بود. اما طی ۳۰ سال به شکرانه سیاست‌هایی که هدف خود را توسعه اقتصادی و افزایش سرمایه‌گذاری قرار دادند چین بعنوان یک قدرت جهانی ظهور پیدا کرد و به دومین اقتصاد دنیا با طبقه متوسط به سرعت در حال رشدش که تشنه مصرف است تبدیل شد.

البته یک چیز هنوز تغییر نیافته است و آن اینکه بسیاری از سیاستمداران و مدیران کسب و کارهای غربی همچنان چین را درک نمی‌کنند. آنان بعنوان مثال بر این باورند که آزادی‌های اقتصادی آزادی سیاسی را در پی خواهد داشت. آنان به غلط تصور می‌کنند که اینترنت چین مشابه نسخه آزاد توسعه‌یافته در غرب خواهد بود که اغلب هم برای سیاستمداران مزاحمت ایجاد می‌کند. بسیاری با این تصور که رشد اقتصادی چین بر همان بنیان‌هایی که در غرب وجود دارد بنا خواهد شد نتوانستند تداوم نقش دولت چین بعنوان سرمایه‌گذار، مقررات‌گذار و مالک دارائی‌ معنوی را بدرستی پیش‌بینی کنند.

رهبران غربی بر درک به شدت اشتباه خود از چین اصرار می‌ورزند؟ ما در مطالعه خویش شاهد بوده‌ایم که افراد هم در عرصه کسب و کار و هم در عرصه سیاست غالبا سه فرض فراگیر اما اساساً غلط درباره چین مدرن را رها نمی‌کنند

چرا رهبران غربی بر درک به شدت اشتباه خود از چین اصرار می‌ورزند؟ ما در مطالعه خویش شاهد بوده‌ایم که افراد هم در عرصه کسب و کار و هم در عرصه سیاست غالبا سه فرض فراگیر اما اساساً غلط درباره چین مدرن را رها نمی‌کنند. همانگونه که در ادامه بحث خواهد شد فروض مذکور نشانگر نقص‌ها و اشتباهات موجود در درک آنها درباره تاریخ، فرهنگ و زبان چین است که همان هم آنان را به انجام مقایسه‌های به ظاهر قانع‌کننده اما عمیقاً ناقص بین چین و سایر کشورها سوق می‌دهد.

فرض اول: اقتصاد و دموکراسی دو روی یک سکه‌اند. بسیاری از غربی‌ها تصور می‌کنند چین در همان مسیر توسعه‌ که ژاپن، بریتانیا، آلمان و فرانسه بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم آغاز کردند گام بر می‌دارد و تنها تفاوت در این است که چین بسیار دیرتر از سایر اقتصادهای آسیایی نظیر کره جنوبی و مالزی این راه را شروع کرده است (بعد از یک راه مائویستی انحرافی ۴۰ ساله). طبق این دیدگاه که روایتی باورپذیر هم هست رشد اقتصادی و افزایش ثروت چین سبب خواهد شد آن کشور مشابه کشورهای مورد اشاره به سمت یک مدل لیبرال‌تر هم در اقتصاد و هم در سیاست حرکت کند.

همانطور که نویسنده معاصر یوال نوح هراری نشان داده است لیبرالیسم پس از پایان جنگ سرد رقبای اندکی داشته است یعنی از زمانی که هم فاشیسم و هم کمونیسم شکست‌شان آشکار شد. چنین روایتی مدافعان قدرتمندی داشته است. بیل کلینتون رئیس جمهور پیشین ایالات متحده در یک سخنرانی در سال ۲۰۰۰ اظهار داشت: "چین با پیوستن به WTO فقط با واردات بیشتر محصولات ما موافقت نمی‌کند بلکه وارد کردن یکی از عزیزترین ارزش‌های ما یعنی آزادی اقتصادی را هم می‌پذیرد. وقتی افراد قدرت دارند رؤیاهایشان را درک می‌کنند و خواستار سخن گفتن بیشتری خواهند شد".

اما این بحث از برخی تفاوت‌های بنیادی میان چین و ایالات متحده، ژاپن، بریتانیا، آلمان و فرانسه غافل است. کشورهای مذکور از ۱۹۴۵ دموکراسی‌های چند حزبی با دادگستری مستقل دارند در نتیجه در این کشورها رشد اقتصادی با پیشرفت اجتماعی همزمان شده است (بعنوان مثال از طریق حمایت قانونی از انتخاب‌های فردی و حقوق اقلیت) و این، باور به اینکه رشد اقتصادی و پیشرفت اجتماعی دو روی یک سکه‌ هستند را آسان نموده است.

سقوط اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به نظر رسید که باور مذکور را تایید می‌کند چونکه ناتوانی رژیم شوروی در فراهم کردن رشد اقتصادی معنی‌دار برای شهروندانش سبب سقوط‌ آن شد و ادغام نهایی روسیه در اقتصاد جهانی (پرستروئیکا) بدنبال اصلاحات سیاسی میخائیل گورباچف (گلاسنوست) اتفاق افتاد.

در چین رشد در بستر حاکمیت باثبات کمونیستی بدست آمده است که حاکی از آن است که دموکراسی و رشد لزوماً وابسته به هم نیستند و مدیریت تهاجمی کویید ۱۹ در چین  باور مذکور را تقویت کرده است

دموکراسی و رشد لزوما وابسته نیستند
اما در چین رشد در بستر حاکمیت باثبات کمونیستی بدست آمده است که حاکی از آن است که دموکراسی و رشد لزوماً وابسته به هم نیستند. در واقع بسیاری از چینی‌ها بر این باورند که دستاورهای اقتصادی اخیر آن کشور (کاهش فقر در مقیاس‌های بزرگ، سرمایه‌گذاری‌های بزرگ در زیربناها و توسعه نوآوری‌های فنی در کلاس جهانی) بخاطر (نه علی‌رغم) فرم تک‌حزبی دولت چین بدست آمده است. اتفاقاً برعکس، مدیریت تهاجمی کویید ۱۹ در چین (که کاملا متفاوت از آن در بسیاری از کشورهای غربی با نرخ‌های مرگ بالاتر و قرنطینه دیرتر و شل‌تر است) باور مذکور را تقویت کرده است.

بخش زیادی از پیشرفت‌های تکنولوژیکی چین به واسطه یک ارتش به شدت نوآور و بخوبی تأمین مالی شده که مقادیر عظیمی در صنایع جدید به سرعت در حال رشد چین سرمایه‌گذاری کرده، بدست آمده است

چین همچنین پیش‌بینی‌ها درباره اینکه سیستم تک‌حزبی‌اش ظرفیت آن کشور را در زمینه نوآوری محدود خواهد کرد به چالش کشیده است. چین اینک یک بازیگر مهم جهانی در زمینه هوش مصنوعی، بیوتکنولوژی و تحقیقات فضائی است. بخشی از موفقیت‌های تکنولوژیکی چین به مدد نیروهای بازار بوجود آمده است. یعنی مردم خواستار خرید کالا و ارتباطات آسان‌تر شدند و شرکت‌هایی نظیر علی‌بابا و تنسنت کمک کرده‌اند که آنان به هدف خود برسند. اما بخش زیادی از پیشرفت‌های تکنولوژیکی چین به واسطه یک ارتش به شدت نوآور و بخوبی تأمین مالی شده که مقادیر عظیمی در صنایع جدید به سرعت در حال رشد چین سرمایه‌گذاری کرده، بدست آمده است. البته این اقدام ارتش چین بسیار شبیه نقش مخارج دفاعی و اطلاعاتی ایالات متحده در توسعه دره سیلیکون است.

اما در چین اپلیکیشن‌های عمومی سریع‌تر ظاهر شده‌اند و رابطه میان سرمایه‌گذاری دولت و خدمات و محصولاتی که به افراد نفع می‌رسانند را آشکارتر کرده‌اند. به همین دلیل است که مردم چین کمپانی‌های چینی نظیر علی‌بابا، هواوی و تیک‌تاک را عامل افتخار ملی می‌بینند (پیشتازان بین‌المللی موفقیت چین) بجای اینکه آنها را همانند غرب فقط بعنوان منبعی برای اشتغال‌زایی یا تولید ناخالص داخلی در نظر بگیرند. از این رو داده‌های نظرسنجی جولای ۲۰۲۰ مرکز اَش در مدرسه دولتی کندی هاروارد نشان داد که ۹۵ درصد از شهروندان چینی از عملکرد دولت پکن رضایت دارند. تجربیات خود ما از کف جامعه چین نیز این یافته را تأیید می‌کند.

اغلب مردم عادی که ما ملاقات می‌کنیم این احساس را ندارند که دولت تک‌حزبی به دور از عدالت و انصاف است و اگر هم چنین باشد در عوض برای آنان فرصت نیز فراهم می‌کند. در حال حاضر یک نظافت‌چی در چانگ‌کوینگ مالک چندین آپارتمان است که نتیجه اصلاح قانون مالکیت از سوی حزب کمونیست چین است.

به یک روزنامه‌نگار شاغل در مجله تحت مالکیت دولت در شانگهای هزینه پرواز به سراسر دنیا جهت تهیه گزارش درباره سبک‌های زندگی در جهان و روندهای آن پرداخت می‌شود. یک دانشجوی جوان در نانجینگ قادر است در رشته فیزیک نیروی محرکه در دانشگاه تسینگوای پکن به شکرانه آزادی رفت و آمدهای اجتماعی و سرمایه‌گذاری قابل توجه حزب کمونیست در تحقیقات علمی، درس بخواند.

 چین یک دولت تک‌حزبی در جستجوی لیبرال‌تر شدن نیست بلکه یک دولت تک‌حزبی در جستجوی موفق‌تر شدن است هم از جهت سیاسی و هم از جهت اقتصادی

پوچی نگاه اجماع واشنگتن

تجربه دهه گذشته این دیدگاه را که رفرم اقتصادی بدون نیاز به آزادسازی سیاسی ممکن است نزد رهبران چین تقویت کرده است. یک نقطه عطف عمده در این ارتباط بحران مالی ۲۰۰۸ بود که در نگاه چینی‌ها پوچی اجماع واشنگتنی را که می‌گوید دموکراتیزاسیون و موفقیت اقتصادی به هم مرتبط هستند آشکار ساخت. از آن سال‌ها به بعد چین یک قدرت مهم اقتصادی، رهبری جهانی در نوآوری و یک ابرقدرت نظامی شده است.

همه این‌ها همزمان با مستحکم‌تر شدن سیستم تک‌حزبی دولت و تقویت این باور که روایت لیبرال برای چین کاربرد ندارد اتفاق افتاده است. شاید برای همین است که رئیس جمهور چین و بصورت جدی‌تر شی جینپینگ دبیر کل حزب کمونیست بصورت علنی اظهار داشته گورباچف را بخاطر آزادسازی به آن شکلی که او انجام داد و بدان ترتیب حزب کمونیست را که حافظ اتحاد جماهیر شوروی بود از بین برد یک خائن می‌داند و وقتی ژی در سال ۲۰۱۷ اظهار داشت که سه نبرد حیاتی برای توسعه چین در زمینه کاهش ریسک مالی، مقابله با آلودگی زیست‌محیطی و رفع فقر خواهد بود روشن کرد که هدف این رفرم‌ها مستحکم‌ کردن سیستم است نه تغییر آن. پس واقعیت آن است که چین یک دولت تک‌حزبی در جستجوی لیبرال‌تر شدن نیست بلکه یک دولت تک‌حزبی در جستجوی موفق‌تر شدن است هم از جهت سیاسی و هم از جهت اقتصادی.

رفرمی از جنس چینی نه لیبرالی!
در بسیاری از تحلیل‌های غربی، فعلی که عموماً برای رفرم‌های چین بکار برده می‌شود "از کار افتاده" است. واقعیت این است که رفرم سیاسی در چین از کار نیافتاده و به سرعت در حال پیشرفت است ولی فقط رفرم لیبرال نیست. یک مثال در این زمینه بازمهندسی کمیسیون مرکزی بازرسی دیسیپلین در اواخر دهه ۲۰۱۰ است. این کمیسیون که از سوی شی اختیار دارد با فساد که اوایل دهه مذکور بسیار رایج شده بود مبارزه کند می‌تواند مظنونین را برای چند ماه بازداشت و زندانی کند و تصمیماتش نمی‌تواند از سوی هیچ شخص یا نهادی در چین حتی دادگاه عالی نقض شود.

کمیسیون مذکور در کاهش فساد در عمده موارد موفق بوده است چون اساسا مافوق قانون است، پدیده‌ای که در دموکراسی لیبرال غیرقابل تصور است. اینها رفرم‌هایی است که چین انجام می‌دهد و لازم است اصلاحات فوق با شرایط و بیان خود آنان فهیمده شود و نه صرفاً بعنوان یک نسخه ناقص و غیرطبیعی از مدل لیبرال.

یک دلیل برای اینکه بسیاری درباره مسیر توسعه چین قضاوت درستی نمی‌کنند ممکن است این باشد که کشور چین تمایل دارد که خودش را بعنوان تحول و پیشرفت در مقام مقایسه با یک دولت لیبرال (یک رقیب برتر نسبت به دولت لیبرال) و بنابراین یک دولت قابل اعتمادتر تصویر کند (بخصوص در متون تبلیغاتی انگلیسی‌زبانی که چینی‌ها در سایر کشورها منتشر می‌کنند). چین غالباً خود را با برندهایی که غربی‌ها با آن آشنا هستند مقایسه می‌کند. برای مثال هواوی در جریان توجیه اینکه چرا بایستی در عرضه زیرساخت‌ سیستم ۵G بریتانیا شرکت کند در ارجاع به فروشگاه زنجیره‌ای مشهور بریتانیائی که مرتباً بعنوان یکی از معتبرترین برندهای آن کشور رتبه‌بندی می‌شود، خود را تحت عنوان جان لویس چین نامید.

همچنین چین اغلب با جدیت زیاد تلاش می‌کند به دولت‌ها و سرمایه‌گذاران خارجی بقبولاند که وضعیت آن کشور در بسیاری از جنبه‌ها نظیر سبک زندگی مردم، سفرهای تفریحی و تقاضای بالا برای تحصیلات عالی مشابه غرب است. این شباهت‌ها واقعی است اما آنها نشانه‌ ثروت و آرزوهای شخصی طبقه متوسط جدیداً ثروتمندشده چین است و به هیچ وجه تفاوت‌های بسیار جدی بین سیستم‌های سیاسی چین و غرب را رد نمی‌کند.

افسانه نامشروع بودن  نظام های تک حزبی
این ما را به فرض افسانه‌ای اما اشتباه بعدی رهنمون می‌کند: نظام‌های سیاسی تک‌حزبی نمی‌توانند مشروع باشند. بسیاری از چینی‌ها نه تنها باور ندارند که دموکراسی برای موفقیت اقتصادی ضروری است بلکه معتقدند فرم دولت آنها (سیستم سیاسی کشور آنها) مشروع و اثربخش است. اینکه بسیاری انتظار دارند دولت چین نقش خود بعنوان یک سرمایه‌گذار، مقررات‌گذار و بخصوص صاحب مالکیت معنوی را علی‌رغم اینکه چنین نقشی از سوی دولت چین به واقع یک ضرورت تلقی می‌شود کاهش دهد ناشی از عدم درک غربی‌ها از ارزش و اهمیت باور و اعتقاد به عدم رابطه بین دموکراسی و سیستم سیاسی نزد چینی‌هاست.

بخشی از مشروعیت سیستم سیاسی در نگاه چینی‌ها، باز هم ریشه در تاریخ دارد. چین اغلب لازم بوده که با مهاجمان به خاک خود مقابله کند و غالباً هم به تنهایی در برابر ژاپن از ۱۹۳۷ تا ۱۹۴۱ یعنی مقطعی که ایالات متحده وارد جهانی دوم شد جنگ کرده است موضوعی که به ندرت از سوی غرب با اهمیت تلقی شده است. این دستاورد که برای چندین دهه توسط حزب کمونیست چین بعنوان غلبه بر یک دشمن خارجی بدون کمک دیگران ساخته و پرداخته و تکرار شد، با شکست دادن یک دشمن داخلی یعنی چیانگ کای شک در ۱۹۴۹ تقویت و تکمیل گردید و سندی بر مشروعیت آن حزب و سیستم تک‌حزبی‌اش شد و اینک ۷۰ سال بعد بسیاری از چینی‌ها بر این باورند که سیستم سیاسی آنان مشروع‌تر و اثربخش‌تر از سیستم‌های سیاسی غربی است. این باوری بیگانه برای مدیران کسب و کار غربی است بخصوص اگر آنان از قبل با سایر رژیم‌های استبدادی ارتباط و تجربه‌ای داشته‌اند.

تفاوت اصلی در آنجاست که سیستم چین نه فقط مارکسیست، بلکه مارکسیسیت – لنینیست است و بر اساس تجربه ما بسیاری از غربی‌ها معنی آن و چرائی اهمیت‌اش را درک نمی‌کنند. یک سیستم مارکسیست عمدتا به دستاوردهای اقتصادی مربوط می‌شود که البته پیامدهای سیاسی هم دارد (برای مثال ضرورت مالکیت عمومی دارائی‌ها جهت اطمینان از توزیع برابر ثروت). اما لنینیسم اساساً یک دکترین سیاسی است و هدف اصلی آن "کنترل" است.

بنابراین یک نظام مارکسیست – لنینسیت نه تنها بر دستاوردهای اقتصادی تمرکز دارد بلکه به امر کسب و حفظ کنترل روی خود آن سیستم نیز می‌پردازد. این مسأله برای افرادی که بدنبال فعالیت اقتصادی و کسب و کار در چین هستند پیامدهای مهمی دارد. اگر نظام چین فقط با دستاوردهای اقتصادی سر و کار داشت به کسب و کارها و سرمایه‌گذاران خارجی خوش‌آمد می‌گفت و به شرط آنکه به تحقق رشد اقتصادی کمک کنند با آنان از جهت شراکت و میزان اعتقاد به وجود خدا همانند کسانیکه دارای IP هستند یا اینکه در یک شرکت مشترک سهم اکثریت را دارند رفتار می‌کرد.

اما چون سیستم چین لنینیست هم هست موضوعات مورد اشاره برای رهبران چین اهمیت حیاتی دارد و هر قدر هم که شرکای خارجی از جهت اقتصادی اثربخش و سودمند باشند آنان ذهنیت‌های خود را در این مورد تغییر نخواهند داد. این ماجرا هر زمان که یک کمپانی غربی درباره دسترسی به بازار چین مذاکره می‌کند اتفاق می‌افتد. هر دوی ما در جلساتی حضور داشته‌ایم که مدیران کسب و کار بخصوص در زمینه تکنولوژی و بخش‌های داروئی، تعجب خود را از پافشاری چین بر اینکه آنان باید مالکیت IP خود را به یک شرکت چینی منتقل کنند بیان کرده‌اند. بعضی این خوش‌بینی را مطرح کرده‌اند که نیاز چین به کنترل بعد از اینکه آنان ارزش و اهمیت خود را بعنوان شریک به اثبات رساندند کاهش خواهد یافت. واکنش ما این بود که چنین چیزی محتمل نیست دقیقا به این دلیل که در برند تک‌حزبی خاص چین مقوله "کنترل"، کلیدی است.

رهیافت لنینیستی
رهیافت لنینیستی انتخاب رهبران آینده نیز راهی است که حزب کمونیست چین از طریق آن مشروعیت‌ خود را حفظ کرده است چون از نظر بسیاری از مردم عادی، رهیافت فوق رهبران نسبتا شایسته‌تری را نتیجه می‌دهد. در این رهیافت، رهبران بوسیله حزب کمونیست چین انتخاب می‌شوند و داخل سیستم و در صورت عملکرد موفقیت‌آمیز نخست در یک شهرستان و سپس در یک استان ترقی می‌یابند و تنها پس از آن وارد دفتر مرکزی حزب کمونیست می‌شوند. شما در چین نمی‌توانید یک رهبر ارشد شوید بدون اینکه ارزش خود را بعنوان یک مدیر اثبات کرده باشید. رهبران چین می‌گویند کتاب قانون اساسی لنینست چین امر سیاست را در مقایسه با بسیاری از کشورها به ویژه کشورهای غربی، امری شدیداً دور از اختیار و سلیقه شخصی افراد یا پارتی‌بازی قرار می‌دهد (هر چند در این سیستم نیز حدی از پاچه‌خواری و تصمیم‌گیری غیرشفاف وجود دارد).

آشنایی با دکترین لنینیست هنوز هم برای پیشرفت و موفقیت مهم است. ورود به حزب کمونیست چین و همچنین به یک دانشگاه نیازمند گذراندن دوره اجباری تفکر مارکسیست – لنیسنیت است و همانطور که برنامه گفتگوی تلویزیونی با عنوان "حق با مارکس است" در سال ۲۰۱۸ ثابت کرد این بخشی از فرهنگ عمومی نیز شده است. اینک با وجود اپلیکیشن‌های دستی نظیر ژوئژی کیانگیو ("مطالعه کن ملت قدرتمند را" و یک بازی کلمات روی "مطالعه کن ژی را") که اصول فکری متفکرینی چون مارکس، لنین، مائو و ژی جینپینگ را تعلیم می‌دهند تحصیلات سیاسی یک کسب و کار قرن ۲۱امی شده است. ماهیت لنینسیت سیاست در چین همچنین از روی زبانی که برای بحث سیاسی بکار می‌رود قابل نشان دادن است.

گفتگوی سیاسی در چین به شدت متکی بر افکار مارکسیست – لنینست درباره مبارزه و رویاروئی است. هر دوی این مفاهیم بعنوان خصوصیاتی در نظر گرفته می‌شوند که یک نیاز و حتی رویارویی سالم را که می‌تواند به تحقق یک نتیجه پیروزمندانه کمک کند الزام‌آور می‌کنند. در واقع کلمه چینی‌ مورد استفاده برای رفع تضاد منافع (جی‌جیو) می‌تواند اشاره به نتیجه‌ای باشد که در آن یک طرف بر دیگری غلبه می‌کند بجای نتیجه‌ای که در آن هر دو طرف راضی هستند. یعنی جوک قدیمی که: تعریف چینی از یک سناریوی برد – برد سناریوئی است که چین دو بار ببرد.

نظام تشویق و تنبیه غیر متعارف برای جلب اعتماد عمومی
چین جهت جلب اعتماد مردم مدل تک‌حزبی خاص خود و مشروعیت‌ آنرا بگونه‌ای بکار می‌گیرد که در یک دموکراسی لیبرال بسیار آزادهنده تلقی می‌شود. بعنوان مثال در شهر رانگ‌چنگ داده‌های کلان (این داده‌ها از طریق کنترل و سایر زیرساخت‌های جمع‌آوری داده‌ در دسترس دولت قرار می‌گیرد) جهت تعیین امتیازات اعتبار اجتماعی در سطح فردی بکار می‌رود. این امتیازها جهت دادن پاداش به شهروندان یا تنبیه آنان بر حسب خوبی‌ها یا بدی‌های مالی و سیاسی بکار گرفته می‌شود. پاداش‌ها، هم مالی است (مثل دسترسی به وام‌های رهنی) و هم اجتماعی (مثل اجازه خرید بلیط یکی از قطارهای جدید سریع‌السیر). افرادی که امتیازات اعتبار اجتماعی آنها پایین است ممکن است از خرید یک بلیط خط هوایی یا نوبت گرفتن در یک اپلیکیشن منع شوند.

این برای لیبرال‌ها (در چین و جاهای دیگر) یک دورنمای شوک‌آور و بسیار بد است اما برای بسیاری از مردم عادی در چین یک بخش کاملاً معقول از قرارداد اجتماعی بین مردم و دولت است. چنین ایده‌هایی ممکن است از منظر بیرونی و از جهت مفاهیم کنفسیوسی نیکوکاری و هماهنگی که چین به مخاطبان بین‌المللی و انگلیسی زبان خود ارائه می‌کند بسیار ناسازگار باشند.

اما حتی مفاهیم فوق منجر به ایجاد درک نادرست قابل توجه نزد آن بخش از غربی‌ها می‌شود که غالباً  کنفسیوسیسم را به ایده‌های بیزارکننده از صلح و همکاری تنزل می‌دهند. برای چینی‌ها کلید رسیدن به آن دستاوردها احترام به یک نظام سلسله ‌مراتبی مناسب است که خودش وسیله‌ای برای امر "کنترل" است. سلسله‌ مراتبی و برابری ممکن است برای غربِ بعد از عصر روشنگری مفاهیمی متضاد به نظر برسند اما این مفاهیم در چین ذاتاً مکمل هم تلقی می‌شوند.

اگر غربی‌ها قرار است تصمیمات واقع‌بینانه‌تر و بلندمدت‌تری درباره اینکه چگونه با چین سر و کار داشته باشند یا در آنجا سرمایه‌گذاری نمایند بگیرند، درک اینکه سیستم مارکسیست – لنینیست تک‌حزبی در چین نه فقط بعنوان یک نظام مشروع بلکه بعنوان یک نظام اثربخش پذیرفته ‌شده است بسیار مهم است.

سبک زندگی مشابه ؛ فرض سوم غلط غربی ها
اما فرض اشتباه سوم نیز می‌تواند آنهایی را که در جستجوی کار با چین هستند به اشتباه بیاندازد: چینی‌ها شبیه غربی‌ها زندگی، کار و سرمایه‌گذاری می‌کنند. تاریخ اخیر چین نشان می‌دهد مردم و دولت چین به روشی بسیار متفاوت از غربی‌ها تصمیم می‌گیرند هم از جهت چارچوب‌های زمانی که بکار می‌گیرند و هم ریسک‌هایی که آنان بیشترین دغدغه را نسبت به آن دارند. اما چون موجودات انسانی گرایش به این دارند که باور کنند بقیه انسان‌ها هم به روشی مشابه آنها تصمیم‌گیری می‌کنند لذا این موضوع ممکن است مشکل‌ترین فرضی باشد که غربی‌ها باید بر آن چیره شوند.

دوره زندگی فردی یک زن چینی که امروز ۶۵ سال دارد را در نظر بگیرید. او در سال ۱۹۵۵ متولد شده و بعنوان یک کودک قحطی وحشتناک ناشی از برنامه توسعه صنعتی سریع مائو را که در آن ۲۰ میلیون چینی از گرسنگی مردند تجربه کرده است. او بعنوان یک نوجوان یک نگهبان سرخ بود (عضو گروه جوان حامی انقلاب فرهنگی مائو) و در پرستش مائو فریاد می‌کشید در حالیکه والدینش مجددا تحصیل می‌کردند برای اینکه تحصیل‌کرده باشند.

در دهه ۱۹۸۰ او جزء نسل اولی بود که به دانشگاه بر می‌گشت و حتی در تظاهرات میدان تیانمن شرکت نمود. سپس در دهه ۱۹۹۰ از آزادی‌های جدید اقتصادی بهره‌مند گردید و در دهه سوم عمر خود در یکی از مناطق ویژه اقتصادی جدید مبدل به یک کارآفرین شد. او که مشتاق کسب تجربه بود شغل تحلیل‌گر سرمایه‌گذاری از یک مدیر دارائی خارجی واقع در شانگهای گرفت اما علی‌رغم طرح شغلی بلندمدتی که توسط کارفرمایش برای او طراحی شده آنجا را بخاطر یک افزایش حقوق کوچک پیشنهادشده از سوی یک بنگاه رقیب ترک گفت. او در ۲۰۰۸ بخش اعظم افزایش درآمدهای قابل تصرف خود را صرف خرید کالاهای مصرفی جدید که والدین او فقط می‌توانستند خواب آنرا ببینند می‌کرد. در اوایل دهه ۲۰۱۰ وقتی سانسور سفت‌تر شد او شروع به مدیریت کامنت‌های سیاسی صریح‌ گذشته خود بر روی ویبو[۱] نمود.

در ۲۰۲۰ او مصمم بود که موفقیت نوه پسر هفت ساله‌اش و نوه دختر نوزادش را ببیند (داشتن بچه دوم جدیداً قانونی شده بود). اگر او در ۱۹۵۵ تقریباً در هر اقتصاد عمده دیگری در دنیا متولد شده بود زندگی‌اش بسیار بسیار قابل پیش‌بینی‌تر می‌بود. اما با نگاه به داستان زندگی او در گذشته انسان می‌تواند متوجه شود که چرا امروز حتی بسیاری از چینی‌های جوان ممکن است احساس کنند که قابلیت پیش‌بینی یا اعتماد نسبت به آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد یا آنچه که دولت ممکن است از این به بعد انجام دهد کاهش یافته است.

وقتی زندگی غیرقابل پیش‌بینی است یا زندگی در حافظه انسان بعنوان امری غیر قابل پیش‌بینی نقش بسته است افراد به این سمت گرایش پیدا می‌کنند که نرخ تنزیل بالاتری برای دستاوردهای بلندمدت بالقوه نسبت به دستاوردهای کوتاه‌مدت در نظر بگیرند (یعنی نرخی که بطور قابل توجهی بالاتر از نرخ مورد نظر کسانی است که در جوامع باثبات‌تر زندگی می‌کنند). این به آن معنی نیست که آنها نسبت به دستاوردهای بلندمدت دغدغه‌ای ندارند بلکه برعکس به آن معنی است که وقتی چارچوب زمانی موضوع بلندتر می‌شود ریسک‌گریزی آنها بطور قابل ملاحظه‌ای افزایش می‌یابد و این، روشی را که آنان به آن طریق تعهدات بلندمدت خود را می‌سازند شکل می‌دهد (بخصوص تعهداتی که دربرگیرنده بده – بستان‌ها یا زیان‌های کوتاه‌مدت است). از این رو بسیاری از مصرف‌کنندگان چینی عایدی‌های کوتاه‌مدت موجود در بازار سهام را بر قفل کردن پول‌شان در ابزارهای پس‌انداز بلندمدت ترجیح می‌دهند. در تأیید این پدیده مطالعات بازار نشان می‌دهد اکثریت سرمایه‌گذاران چینی در سطح فردی بیشتر بمانند معامله‌گران رفتار می‌کنند.

برای مثال یک بررسی در ۲۰۱۵ به این نتیجه رسید که ۸۱ درصد سرمایه‌گذاران فردی در چین، حداقل یکبار در ماه اقدام به معامله‌گری (خرید و فروش پرتفوی سرمایه‌گذاری) می‌کنند علی‌رغم اینکه معامله‌گری مکرر بجای اینکه سبب ایجاد ارزش بیشتر برای پرتفوی سرمایه‌گذاری در بلندمدت شود همیشه به تخریب می‌انجامد. رقم مذکور بزرگتر از رقم مشابه در همه کشورهای غربی است (برای مثال فقط ۵۳ درصد سرمایه‌گذاران انفرادی در ایالات متحده تا به این سطح از تواتر اقدام به معامله‌گری می‌کنند). رقم مذکور حتی از هنگ‌کنگ کشور همسایه چین نیز بیشتر است. هنگ‌کنگ دیگر جامعه چینی هان با تمایل شدید به شرط‌بندی و داشتن یک رژیم معافیت از مالیات بر عایدی سرمایه مشابه چین است. این به آن معنی است که چیز متمایزی در سرزمین اصلی چین وجود دارد که بر روی رفتار مورد اشاره نفوذ دارد.

یعنی غیرقابل پیش‌بینی بودن بلندمدت (که به حد کافی پدیده‌ای جدید و اخیر است) توسط آنانکه اینک سهم‌ها را خریداری می‌کنند تجربه شده است یا برای آنها به ارث گذاشته شده است. دلیل ترک شغل بلندمدت توسط آن مدیر دارائی جوان در شانگهای بخاطر یک افزایش حقوق نسبتا کوچک اما فوری، همان گرایش مورد اشاره بر بدست‌آوردن عایدی کوتاه‌مدت است. این رفتار هنوز هم کسب و کارهایی را که تلاش دارند استعدادهای انسانی خود را در چین حفظ کنند و مسیرهای جانشین‌پروری را مدیریت نمایند آزار می‌دهد. افرادی که ریسک تصدی شغل‌های بلندمدت را می‌پذیرند این اقدام را اغلب فقط بعد از رفع نیازهای ابتدائی‌شان به امنیت کوتاه‌مدت انجام می‌دهند.

بعنوان مثال ما با زوج‌هایی مصاحبه کرده‌ایم که در آن زن با شروع کسب و کار شخصی خودش، در دریا می‌پرد (بخاطر پیوستن به خیل عظیم کارآفرینان زن چینی) چون شغل باثبات اما دولتی و با حقوق پایین‌تر شوهرش برای خانواده آنان امنیت خواهد آورد. موتور محرکه گرایش به یک نوع دارائی بلندمدت نیز که در آن شمار فزاینده‌ای از چینی‌ها سرمایه‌گذاری کرده‌اند (یعنی مسکن که مالکیت آن از ۱۴ درصد افراد ۲۵ تا ۶۹ ساله‌ در ۱۹۸۸ به ۹۳ درصد در ۲۰۰۸ رشد کرد) نیاز به امنیت است چون اگر در سیستمی با رفاه اجتماعی محدود و تاریخی پر از تغییرات سیاسی ناگهانی، امور مسیر غلطی را در پیش گیرد و اوضاع به هم بریزد برخلاف سایر انواع دارائی، مسکن سقفی را بالای سر شخص تضمین می‌کند.

سیاست‌گذاران اکنون بازی خیلی بلندمدت‌تری نسبت به آنچه غربی‌ها انجام می‌دهند اجرا می‌کنند. این خواسته مشترک در ارتباط با پیش‌بینی‌پذیری، تداوم جذابیت یک سیستم تک‌حزبی را که در آن امر "کنترل" اصل و عنصر مرکزی است توضیح می‌دهد

تمدن اقتصادی
در مقابل، نرخ تنزل آینده توسط دولت تا حدی بخاطر تأکید لنینیستی‌اش بر روی امر "کنترل"، کمتر است و به صراحت روی بازده‌های بلندمدت تمرکز دارد. مکانیزم‌های تحقق بخش عمده‌ای از این سرمایه‌گذاری‌ها هنوز هم همان برنامه‌های پنج‌ساله به فرم شوروی است که حزب کمونیست چین آنها را تهیه می‌کند. این برنامه‌ها شامل توسعه آنچه ژی آنرا یک "تمدن اقتصادی" نام نهاده است می‌باشد و مبتنی بر تکنولوژی انرژی خورشیدی، شهرهای هوشمند و مسکن مجتمع و انبوه و انرژی‌اندوز است. چنین جاه‌طلبی نمی‌تواند بدون دخالت دولت به واقعیت بپیوندد (دخالتی با ویژگی نسبتاً سریع و آسان اما غالباً خشن در چین). در مقام مقایسه با چین، پیشرفت در چنین اموری در اقتصادهای غربی شدیداً کند است.

تمامی تصمیمات افراد و دولت‌ درباره چگونگی سرمایه‌گذاری، در خدمت یک چیز است: فراهم نمودن امنیت و ثبات در یک دنیای غیرقابل پیش‌بینی. علی‌رغم اینکه بسیاری در غرب ممکن است بر این باور باشند که چین فقط فرصت را در برنامه‌های جهانی قرن ۲۱‌ام خود جستجو می‌کند اما انگیزه چین در این مورد بسیار متفاوت است. چین در بخش عمده‌ای از تاریخ مدرن متلاطم خود تحت فشار تهدید از جانب قدرت‌های خارجی اعم از داخل آسیا (عمدتا ژاپن) و خارج از آسیا (بریتانیا و فرانسه در میانه قرن ۱۹ام) بوده است. بنابراین حاکمان چین ارتباط با خارج را بیش از آنکه منبعی فرصت‌زا بدانند آنرا منبع تهدید،‌ عدم اطمینان و حتی تحقیر تلقی می‌کنند.

آنها هنوز هم دخالت خارجی را بابت بسیاری از بدبختی‌هایشان سرزنش می‌کنند حتی اگر بیشتر از یک قرن پیش اتفاق افتاده است. برای مثال نقش بریتانیا در جنگ‌های تریاک دهه ۱۸۴۰ مبدأ یک دوره ۱۰۰ ساله شد که چینی‌ها هنوز از آن بعنوان سده تحقیر یاد می‌کنند. وقایع بعدی در تاریخ چین نیز دیدگاه آن کشور نسبت به روابط بین‌المللی را تحت تأثیر منفی خود قرار داد (روابط بین‌المللی را بد نشان داد) و این تا حد زیادی وسواس و عقده فعلی چین نسبت به لزوم احترام به حق حاکمیت‌اش را توضیح می‌دهد.

تاریخ چین همچنین این پارادوکس را که حاکمان و مردم آن کشور روی چارچوب‌های زمانی بسیار متفاوتی عمل می‌کنند توضیح می‌دهد. واکنش افراد (که دوران سختی را که توان کنترل آنرا نداشتند اما آنرا تحمل کرده و پشت سر گذاشته‌اند) انتخاب برخی گزینه‌های کلیدی به روشی بسیار کوتاه‌مدت‌تر از روش غربی‌هاست. در مقابل سیاست‌گذاران در پی راه‌هایی برای بدست آوردن کنترل و سلطه بیشتر بر آینده هستند و اکنون بازی خیلی بلندمدت‌تری نسبت به آنچه غربی‌ها انجام می‌دهند اجرا می‌کنند. این خواسته مشترک در ارتباط با پیش‌بینی‌پذیری، تداوم جذابیت یک سیستم تک‌حزبی را که در آن امر "کنترل" اصل و عنصر مرکزی است توضیح می‌دهد.

جمع‌بندی
بسیاری در غرب نسخه‌ای از چین را که خود آن کشور به دنیا عرضه کرده است باور می‌کنند. یعنی این نسخه که دوره اصلاحات و درهای باز که در ۱۹۷۸ توسط دن ژیائوپینگ آغاز شد و بر لزوم پرهیز از سیاست‌ رادیکال و اغلب خشونت‌آمیز انقلاب فرهنگی تأکید داشت به این معنی است که ایدئولوژی در چین دیگر مهم نیست. اما واقعیت کاملاً متفاوت است. در هر مقطعی از ۱۹۴۹ حزب کمونیست چین یک عنصر کانونی برای نهادها، جامعه و سبک زندگی بوده است که به مردم چین شکل می‌دهند. این حزب همیشه بر اهمیت تاریخ چین و تفکر مارکسیست – لنینسیت همراه با همه مسائلی که دو موضوع فوق بر آن اشاره دارند باور داشته و بر آن تأکید کرده است. تا زمانیکه سیاستمداران و کمپانی‌های غربی این واقعیت را قبول نکنند فهم اشتباه از چین ادامه خواهد یافت.            

* نویسندگان: Rana Mitter and Elsbeth Johnson ، مجله: Harvard Business Rreview، تاریخ انتشار: May – June ۲۰۲۱


[۱] پلتفرم‌های چینی که مشابه توئیتر برای وبلاگ‌نویسی کوتاه بکار می‌روند. (م)    

کد خبر: ۹۷٬۵۵۲

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha