۲۵ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۹
حقایق فاجعه‌بار در اقتصاد ایران؛ چرا توسعه یافته نیستیم؟!
گفتگوی ویژه «بازار» با محمدقلی یوسفی، اقتصاددان (بخش نخست)

حقایق فاجعه‌بار در اقتصاد ایران؛ چرا توسعه یافته نیستیم؟!

یوسفی، استاد دانشگاه ضمن این که «اقتصاددان شدن مهندسین» و «عملکرد نئوکلاسیکها» را از واقعیتهای فاجعه بار اقتصاد می داند، معتقد است، باید تا جای ممکن دولت را محدود و محدودتر کرد؛ چرا که نهایتا این دولت نیست که توسعه را ایجاد می کند.

علی طجوزی؛ بازار: اگر به عنوان یک ناظر بیرونی به ایران و توانایی ها و پتانسیل های اقتصادی آن از جنبه های گوناگون نگاه کنید بدون تردید می توانید ایران را کشوری تصور کنید که به سرعت می تواند  در حال پیمودن پله های رشد و توسعه است، اما از منظر داخلی؛ همچنان اقتصاد ایران با مشکلات عدیده ای دست و پنجه نرم می کند و بنا بر مشرب فکری اقتصاددانان از دانشگاه ها و مراکز علمی و پژوهشی یا به کمک دولتها آمده اند یا برای آنها نسخه نوشته اند. اما نتیجه یکی بوده است؛ عدم رشد وتوسعه اقتصادی کشور. چرا این اتفاق می افتد؟ مشکل کجاست؟ آیا اقتصاددانان نسخه های اشتباه تجویزمی کنند؟ دولتها اشتباه عمل می کنند؟ و یا مسائل دیگری درمیان است. این پرسش های را با دکتر محمد قلی یوسفی اقتصاددان و استاد تمام دانشگاه علامه طباطبایی در میان گذاشتیم.

* با وجود این همه اقتصاددان و مراکز علمی و پژوهشی در زمینه مسائل اقتصادی، به نظر شما چرا بخش اقتصاد کشور ما همچنان توسعه نیافته باقی مانده است؟
سئوال بسیار مهم و اساسی مطرح شده که نیاز به وقت کافی و بررسی جنبه های مختلف آن دارد. اگر بخواهم خیلی خلاصه کنم به خاطر این است که اقتصاد یک فرایند خودانگیخته تکاملی است (موضوع کتاب جدید اینجانب است که در حال  انتشار است)؛ معنی و مفهوم آن این است که توسعه یک فرایند فرهنگی است که شامل تکامل همزمان مسائل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی می شود. یعنی همه جانبه است. بنابراین نمی توان اقتصاد را مستقل از سیاست، مسائل اجتماعی و فرهنگی بررسی کرد.

شرط موفقیت جوامع برقراری امنیت و آزادی است. یعنی در فضای باز است که گلها شکوفه می کنند. انگیزه ها شکل می گیرد، ابداعات و اختراعات به وقوع می پیوندند. به عبارت دیگر توسعه بستر می خواهد. نمی توان توسعه را دستور داد، مهندسی کرد یا قالبی را از خارج به داخل تحمیل کرد. اگر توسعه با دستور ممکن بود قطعا کشورهای سوسیالیستی و ایران می بایستی در راس کشورهای توسعه یافته باشند. تا زمانیکه ما آزادی فردی و اجتماعی را به عنوان حق بنیادی بشر تعریف نکنیم و از آن پاسداری نکنیم توسعه به وقوع نمی پیوندد. تجربه ایران نشان می دهد که به رغم تزریق میلیاردها دلار از درآمد نفتی به این کشور و واردات انواع کالاهای مدرن، هنوز توسعه  نیافته  و از نظر اقتصادی شکننده باقی مانده است.

توسعه یک امر نسبی است باید همواره توسعه ایران را با کشورهای دیگر  و یا با گذشته خود مقایسه کرد. اطلاعات آماری نشان می دهد که ما در مقایسه با دیگر کشورها وضعیت خوبی نداریم درحالی که وضعیت، منابع امکانات، جمعیت، وسعت و موقعیت استراتژیک ایران به نحوی است که ما باید بین یکی از هفده کشور برتر یا با کمی ارفاق در بین یکی از ۲۷ کشور برتر دنیا باشیم. اما اطلاعات بین المللی منتشره رتبه ایران را از نظر آزادی، رقابت پذیری، درک فساد، فضای کسب و کار و هر شاخص دیگری که بخواهیم مقایسه کنیم از رتبه ۱۲۰ ام هم بالاتر نشان می دهد. خودمان هم در داخل از مشکلات داخلی مثل فقر، بیکاری، نابرابری، فساد و بی ثباتی های اقتصادی و ندانم کاری مسئولین  آگاهیم. به بیان ساده تر نظام تصمیم گیری ما مشکل دارد.

درست است که ما دانشگاههای زیادی ایجاد کردیم، مراکز پژوهشی زیادی هست و منابع زیادی هم صرف می شود اما چون هیچکدام بر اساس نیاز جامعه صورت نگرفته مثل بقیه سازمانها و نهادها کمکی نمی کنند. در حقیقت بزرگترین مشکل ما نهادها هستند.

*در اکثر کشورهای توسعه یافته دولت ها بر اساس مشی اقتصادی خود با دانشگاهیان همکاری می کنند. در ایران هم برخی مواقع این گونه عمل می شود اما به نظر می رسد بی نتیجه است؟ چرا اینگونه است؟
درست است که ما دانشگاههای زیادی ایجاد کردیم، مراکز پژوهشی زیادی هست و منابع زیادی هم صرف می شود اما چون هیچ کدام بر اساس نیاز جامعه  و ابتکار شخصی صورت نگرفته مثل بقیه سازمانها و نهادها کمکی نمی کنند. در حقیقت بزرگترین مشکل ما نهادها هستند. اما نهادها خودرو هستند و به صورت دستوری مهندسی پذیر نیستند. کاری که ما کردیم به تقلید از کشورهای پیشرفته فقط قالب ساخته ایم اما از محتوی تهی. یعنی به جای کارکردشان به قالب و شکل ظاهری آنها اکتفا کردیم مثل ساختن ساختمان مساجد و یا زیبا سازی حرم ها که تنها کارکردش یک اثر هنری است که آن هم اگر جامعه از نظر معنوی تهی باشد کمکی نمی کنند و فقط برای گرفتن عکس و یادبود گردشگران بکار می رود. کشورهای زیادی در دنیا هستند که اگرچه ادعای مذهبی خاصی ندارند اما از نظر سلامت نفس از خیلی از کشورهای مذهبی و مسلمان بهترند و خشونت کمتر است. علتش این است که ما فقط به ساختن فکر می کنیم و نه رویاندن و پرورش دادن. نگاه مهندسی یعنی همین. ما فقط نهادها را از نظر شکلی ایجاد می کنیم اما همان کارکرد را ندارند. ما در ایران مثل کشور آمریکا و یا اروپا مجلس داریم، دولت داریم، قوه قضائیه داریم. آنها سخنگو برای وزارت امور خارجه ما هم گذاشتند، آنها برای قوه قضائیه سخنگو گذاشتند ما هم گذاشتیم. آنها دانشگاه دارند، بازار دارند، مغازه دار دارند، سبزی فروش و راننده تاکسی و غیره و غیره دارند و ما هم داریم اما کارکردها فرق می کند. ما سعی کردیم شکل نهادها را ایجاد کنیم اما اصل کارکرد است که از زمین تا آسمان متفاوتند. تصور غلط این است که اگر دانشگاه ایجاد شد و مدرک داده شد کشور توسعه پیدا می کند. امروزه چنان صاحب مدرک دکتری مخصوصا در رشته های علوم انسانی مانند علوم اجتماعی، علوم سیاسی و اقتصاد و غیره بیرون داده ایم که همه هم مدعی دانش هستند، درحالیکه خود استادان آنها هم فاقد دانش لازم بوده و هستند. یعنی در این کشور هرکسی کار خود را انجام می دهد و رفع تکلیف می کند اما نتیجه ملموسی برای کشور وجود ندارد. ببینید کسانیکه در چهل سال گذشته در مسند قدرت بودند حتی دانشگاهیان و یا کسانیکه ادعاهای زیادی داشته و از نظر مقامات سیاسی امین بوده اند چند کار علمی بدرد بخور داشته اند؟ اما تا بخواهی ادعا زیاد است در حالیکه سواد لازم را در مورد همان ادعای خود هم ندارند. نمی گویم در حوزه های دینی که ارزیابی آنها با دست نامرئی است، شما دانشگاهها را در نظر بگیرید برخی در دانشگاهها به عنوان استاد کار می کنند  که استاد نیستند فعالان سیاسی هستند یا اگر فعال سیاسی نباشند هم کار علمی نمی کنند کافی است که سوابق افرادی که در دانشگاهها و مراکز پژوهشی کشور مشغول هستند و یا بازنشسته شده اند را بررسی کنید لااقل در هر موردی که مدعی آن هستند می بینید چیزی در چنته ندارند. من دانشگاهها را مثال زدم تا اگر بر دانش و تجربه مسئولین در وزارتخانه ها و ادارات دولتی، مجلس و قوه قضائیه و هیات دولت و بطور کلی نظام تصمیم گیری انتقادی شد نگویند دانشگاهیان خودشان را نقد نمی کنند. واقعیت این است که آموزش دانشگاه های ایران در زمینه علوم انسانی پس از مقطع کارشناسی  وقت تلف کردن است.

ما فقط به ساختن فکر می کنیم و نه رویاندن و پرورش دادن ،کاری که ما کردیم به تقلید از کشورهای پیشرفته فقط قالب ساخته ایم و ما سعی کردیم شکل نهادها را ایجاد کنیم اما اصل کارکرداست که از زمین تا آسمان متفاوتند

*یعنی خروجی دانشگاه های ما مشکل دارد؟
ما افرادی را با مدرک بیرون می دهیم که دانش بازار پسند ندارند. این درحالی است که فعالیتهای تولیدی صنعت و کشاورزی ما به شدت به متخصصین یا نیروهای کاردان فنی و غیر فنی نیاز دارند. اما ما فقط کارمند دولت پرورش می دهیم. دولت هم با مداخلات گسترده خود در اقتصاد و بازار علامت غلط می دهد که هرکس مدرک داشته باشد می تواند امیدوار باشد در این بوروکراسی عریض و طویل استخدام شود و بدون اینکه خدمات مفیدی انجام دهد ماهانه یک حقوق بدون دردسری می گیرد. این باعث گسترش بوروکراسی و دیوانسالاری اداری می شود و ذی نفعانی ایجاد می کند که با هرگونه اصلاحات در زمینه کوچک کردن دولت مخالفت می ورزند. این در حالی است که موفقیت جامعه در گرو محدود کردن دولت به فعالیت های کلاسیک برقراری نظم و قانون و نقش داوری است و باید از تصدی گری دست بردارد.

من در کلاس به دانشجویان علوم انسانی می گویم که چون ایران نفت دارد و نفت هم ثروتی است که در اختیار دولت است بالاخره شما کاری در دستگاه دولتی پیدا می کنید اما متاسفانه اوضاع به نحوی است که این خوشبختی شما در گرو بدبختی ملت ایران خواهد بود چون هرچه دولت بیشتر گسترده شود آزادی محدود تر و تصمیم گیری دولتی جای تصمیم گیری خصوصی را می گیرد.

ما افرادی را با مدرک بیرون می دهیم که دانش بازار پسند ندارند و فقط کارمند دولت پرورش می دهیم این باعث گسترش بوروکراسی و دیوانسالاری اداری می شود و ذی نفعانی ایجاد می کند که با هرگونه اصلاحات در زمینه کوچک کردن دولت مخالفت می ورزند

* پس یعنی این همه استاد دانشگاه و مراکز تحقیقاتی در کشور داریم، آنها نمی توانند برای مشکلات راه حل ارائه دهند؟ چرا برخی از همین اساتید پست می گیرند و یا با دولتها به عنوان مسئول یا مشاور به نحوی صحبت می کنند که گویی اگر دیگران مداخله نکنند می دانند چگونه مسائل را حل کنند؟
ببینید توسعه مبتنی بر فرد و آزادی فردی در بازار آزاد است. کارآفرینان در بازار بر اساس شرایط بازار تصمیم می گیرند اطلاعات  و دانش لازم را بدست می آورند و بر اساس سود و زیان تصمیم می گیرند. اگر پیش بینی درستی از شرایط بازار داشته باشند سود می برند و اگر هم اشتباه کنند ضرر می کنند. بر خلاف مدیران دولتی که اگر اشتباهی کردند منابع کشور به هدر رفت هیچ مسئولیتی متوجه آنها نیست. در اینجا اگر کسی در بخش خصوصی و بازار ضرر کند خود هزینه اش را می پردازند. بنابراین سعی می کند از تجربه بیاموزد و دقت بیشتری داشته باشد. بنابراین در یک اقتصاد آزاد دانش و اطلاعات در سطح جامعه گسترده و پراکنده است و هرکسی  در زمینه ای دانش و اطلاعاتی دارد که نمی توان چنین حجم اطلاعات گسترده و تخصصی را جمع کرد و در اختیار هیات یا گروهی تصمیم گیر مانند دولت قرار داد تا به جای دیگران تصمیم بگیرند. برتری بازار در همین است که از افراد با تخصص های مختلف و پراکنده استفاده می کند.

کسانیکه از طیف فکری نئوکلاسیک یا سوسیالیست هستند با دولتمردان همسو و هم نظر بوده و خود تبدیل به بخشی از مشکل می شوند و نه بخشی از راه حل.

باید عرض کنم که در کتاب دیگر من که در دست انتشار است و با عنوان چالش های معرفت شناسی علم اقتصاد است توضیح داده ام که اصولا" اقتصاد با بازار و آزادی در تناقض قرار دارد یعنی مانعهالجمع هستند. اما اقتصاد به غلط مصطلح شده و بکار می رود درحالی که خود این اصطلاح اسم بی مسمایی شده است. در حقیقت  ظرفی است که گنجایش مظروف را ندارد. کسانیکه به عنوان اقتصاددان در دستگاههای دولتی کار می کنند حداکثر کاری که می توانند بکنند این است که مانع وخیم شدن اوضاع نشوند اما نمی توانند اقتصاد را مهندسی کنند. این یک نگاه برخی از اقتصاددانان است که آموزشهای نئوکلاسیکی یا سوسیالیستی دیده اند و فکر می کنند اگر اراده کنند کشور را هم می توانند تغییر دهند و به توسعه برسانند درحالیکه همانطور که عرض کردم توسعه یک فرایند تکاملی است و اتفاقا اگر بخواهند به پیشرفت جامعه و کشور کمک کنند باید از هرگونه مداخله مصنوعی در کارکرد اقتصاد جلوگیری کنند و از دولت بخواهند که از تصدی گری، مداخله، و تصمیم گیری به جای دیگران دست بردارد و اجازه بدهد مردم نفس بکشند. توسعه را مردم ایجاد می کنند و نه دولتمردان یا بوروکراتها. البته کسانیکه از طیف فکری نئوکلاسیک یا سوسیالیست هستند با دولتمردان همسو و هم نظر بوده و خود تبدیل به بخشی از مشکل می شوند و نه بخشی از راه حل.

*اغلب در محافل علمی یا رسانه ها راجع به برخی مشرب های فکری مانند لیبرالیسم، نئولیبرال، سوسیالیست یا نئوکلاسیک  صحبت می شود، شما در مقاله های مختلف و کتاب های تان نئوکلاسیک ها و سوسیالیستها را مخالف بازار و لیبرالیزم اقتصادی معرفی کرده اید؟ آیا آموزش های آنها متفاوت است؟ اصولا چه می گویند مردم از کجا بدانند چه کسی لیبرال هست، چه کسی نئولیبرال یا نئوکلاسیک است یا سوسیالیست؟
بله درست می فرمایید، واقعیت این است که در دو یا سه دهه گذشته به جای اینکه من یک موضوع را به صورت جامع  بررسی کنم، گاهی مجبور شدم به اشتباهات رایج که به شکل نادرستی در دانشگاهها یا در محافل سیاسی و رسانه ای مطرح می شود پاسخ بدهم و یا به اصطلاح اصلاح کنم. متاسفانه گاهی افراد با نفوذ از اصطلاحات و یا واژگانی صحبت می کنند که معنی واقعی آن را نمی دانند و حتی در بین محافل دانشگاهی درک درست و واحدی از آن وجود ندارد. من تلاش کردم تا در حدی که به عنوان یک فرد می تواند آگاه سازی کنم.

شما می دانید که در حالیکه افرادی مانند من برای چاپ کتب و مقالات علمی کلی هزینه می کنند و چاپ کتاب هم هزینه در بردارد بدون اینکه درآمدی داشته باشد و چند سال وقت می برد اما متاسفانه ثروت کشور در جاهای دیگری توزیع می شود و دردآور این است که میلیاردها تومان در کشور تحت عنوان پروژه های تحقیقاتی و کنفرانس ها و دیگر بهانه ها خرج می شود و عده ای هم نفعی می برند بدون اینکه واقعا نتیجه ملموسی داشته باشد. به هرحال منابع کشور در همه جا حیف و میل می شود. در حقیقت این سئوال  شما به قدری مهم و گسترده است که باید در مورد آن کتاب ها نوشت.

مدیران دولتی که اگر اشتباهی کردند منابع کشور به هدر رفت هیچ مسئولیتی متوجه آنها نیست

*به طور خلاصه به آن اشاره کنید؟
آنچه بطور خلاصه می توانم بگویم این است که قبل از آدام اسمیت نظریات بسیار مهم اقتصادی توسط افراد بسیار مهمی مطرح می شد مانند: مندویل، تورگات، دیوید هیوم و آدام فرگوسن و خیلی از افراد دیگری که الان حضور ذهن ندارم. تاکید آنها بر آزادی تجارت و داد و ستد و تولید بود و اینکه دولت باید نظم و امنیت را برقرار سازد. آدام اسمیت با شیوه زیبایی نظریات این اقتصاددانان وفیلسوفان را در قالب اقتصادی مطرح و بر اهمیت آزادی بازار، مکانیزم قیمت ها و تقسیم کار و تخصصی شدن تاکید نمود. بطور کلی آدام اسمیت دیویدریکاردو، مالتوس و جیمز میل را اقتصاددانان کلاسیک می نامند که بر لیسه فر( بگذار بشود)  یعنی عدم مداخله دولت تاکید می نمودند. اما از بین آنها آدام اسمیت، دیوید هیوم و آدم فرگوسن و برنارد مندویل در خصوص اقتصاد آزاد سرآمد بودند. بعدها به دلیل دستاورد درخشان فیزیک مکانیک در بکارگیری معادلات ریاضی و گسترش طرفداران سوسیالیزم در دنیا که راه حل مداخله گرایانه را در اقتصاد دنیا رواج می دادند و استقبال از نظریات کارل مارکس در دنیا و انقلاب بلشویکی در روسیه  در خصوص رفع بیکاری، کنترل تورم و جلوگیری از نابرابری و ثبات سیاسی مبارزه با خرافات و تبعیض نژادی و آزادی های اجتماعی مانند برابری زنان و آزادی مذاهب  و عدم استثمار طبق کارگر در داخل و برچیدن قوانین استعماری، بقایای برده داری و پایان دادن به مستعمرات دستاوردهایی داشتند روشنفکران زیادی را در سراسر دنیا به خود جذب می کردند. این نحله فکری خیلی سریع به سراسر دنیا کشیده شد و طرفداری از سوسیالیزم یک ایده مترقی تلقی می شد مارشال، اجورث و والراس و دیگران که از ایده های سوسیالیستی تاثیر پذیرفته بودند سعی کردند اقتصاد را به شکل ریاضی بیان کنند تا آن را مهندسی کنند چون در آن زمان مهندس بودن هم از اعتبار بالایی برخوردار بود برعکس حالا که مهندسان می خواهند اقتصاد دان شوند که نه تنها تاسف بار است بلکه فاجعه بار است.

آموزش دانشگاه های ایران در زمینه علوم انسانی پس از مقطع کارشناسی  وقت تلف کردن است

*این نگرش در چه زمانی اوج گرفت؟
این وضعیت مخصوصا از بعد از بحران جهانی ۳۰/۱۹۲۹  بیشتر خود را نمایان ساخت. این جریان فکری که خود را نئوکلاسیک می نامیدند می خواستند اقتصاد را مهندسی کنند. کینز که ریاضی دانی بزرگ بود خود را  یک سوسیال لیبرال می نامید، اگرچه به شدت مخالف کاربرد ریاضیات در اقتصاد بود اما برای برون رفت از شرایط رکودی جهان پیشنهاد مداخله دولت را داد. بعد از کینز دیگر اقتصاددان هم بلا استثنا از سوسیالیزم تاثیر پذیرفته و تلاش داشتند که بین سوسیالیزم و سرمایه داری پیوند برقرار کنند که بعدها با مطرح شدن نظریات سوسیالیزم بازاری توسط لانگ و لرنر و ریاضی کردن اقتصاد توسط ساموئلسون یکی شدند و بین سوسیالیزم و سرمایه داری یک همگرایی صورت گرفت که با اختلاف ناچیزی ایدئولوژی های خود را پیش می برده اند که تا امروز این ادامه دارد. این اقتصاددان هم سوسیالیست و هم سرمایه داری را نئوکلاسیک می گویند. به عبارت دیگر نئوکلاسیک ایدئولوژی نئولیبرالیزم است که از نظر سیاسی شکل گرفت. یعنی با پیشرفت و گسترش سوسیالیزم در دنیا، لیبرال های سراسر دنیا طرفداران زیادی را از دست دادند و در یک کنفرانس درماه اوت سال ۱۹۳۸ در فرانسه همه لیبرالهای سرامد دنیا جمع شدند تا راجع به شرایط پیش آمده موضع گیری کنند و در نظریات خود تجدید نظرکنند. این کنفرانس که به دعوت والتر لیپمن لیبرال معروف فرانسوی و با مشارکت  بیش از ۲۵ نفر از لیبرال های سرشناس دنیا مانند لوئیس روژر، ایوخن، ویلهلم راپکه، الکساندر روستو، مولرآماک، میسز و هایک تشکیل گردید  که به رغم مخالف میسز و اکراه هایک در نهایت با طرح مسئله مداخله دولت در اقتصاد و تغییر پارادایم لیبرالیزم  به نئولیبرالیزم پایان یافت. اما میسز و هایک و دیگر اقتصاددانان بازار آزاد راه خود را از آنها جدا کرده و انرژی خود را در تقویت مکتب اتریشی متمرکز نمودند و مواضع مخالف و مستقل خود را در نقد این نظریات نئوکلاسیکی یا نئولیبرالی به عنوان موضع اصلی مکتب اتریشی مطرح کردند. بطوریکه  راتبارد  که از پیروان میسز و صاحب نظر برجسته اقتصاد آزاد بود به همه توصیه می کرد که هیچ چیز برای آزادی خواهان مهمتر از نقد و پرهیز از نظریات نئوکلاسیکی یا نئولیبرالی نیست و مبارزه با آن به عنوان اولین الویت اقتصاددانان بازار آزاد معرفی کرده است.   هدف تغییر پارادایم از آزادی تجارت و عدم مداخله دولت به مداخله دولت بود در سال ۱۹۸۰ به اوج خود می رسد و تا سال ۱۹۹۰ ادامه می یابد.

سیاستهای پیش برنده که بانک جهانی و صندوق بین الملی پول  به عنوان نیروی پیش برنده سیاستهای نئولیبرالی ( در حوزه سیاست ) و نئوکلاسیک ( در حوزه اقتصاد) دنبال می کردند  به دلیل تشدید بحران ها و آثار نامناسبی که این سیاستها  برجای گذاشت،مورد نقد شدید صاحب نظران قرار گرفت و بعدها نیز از درون   توسط پروفسور استیگلیتز که رئیس وقت اقتصاددانان بانک جهانی بود به چالش کشیده شد

*بیشترین جانب داری از این نظریه در کجا ویا توسط چه اشخاص یا نهادهایی شکل گرفت؟
سیاستمدارانی مانند تاچر، ریگان وآلن گرینسپن، نهادهای بین المللی مانند صندوق بین المللی پول و بانک جهانی حامیان سرسخت سیاستهای نئوکلاسیکی بوده اند. پینوشه دیکتاتور شیلی نیز اجرای چنین سیاستهایی  را برای رژیم خود مناسب می دانست و برای اجرای آنها از فریدمن کمک گرفت. این سیاستها  نهادهای بین المللی مثل بانک جهانی و صندوق بین المللی پول   در اصل نیروی پیش برنده این سیاستهای نئولیبرالی یا نئوکلاسیکی در دنیا بودند که سیاستهای خود را در قالب چیزی  با عنوان "برنامه تعدیلات ساختاری" مطرح می کردند  که ویلیامسون به آنها اجماع واشنگتنی نام نهاد و در ایران به آنها "سیاستهای تعدیل ساختاری" می گویند که از سالهای بعد از جنگ در ایران بکار گرفته شد و البته بسیار فاجعه بار بود. البته  اگرچه از نظر سیاسی به آنها نئولیبرالی و از نظر اقتصادی به آنها نئوکلاسیک می گویند. اما واقعیت آن است که گفته می شود نئوکلاسیک ایدئولوژی نئولیبرالیزم است.  این سیاستها در دنیا مورد انتقاد شدید صاحب نظران مستقل قرار گرفت. من در کتاب استراتژی توسعه اقتصادی  یک فصل کامل و تا حدودی در کتاب  بنیان های نهادی اقتصاد آزاد عملکرد سیاستهای تعدیل ساختاری را  در دنیا تشریح کرده ام. البته بعدها به دلیل تشدید بحران ها و آثار نامناسبی که این سیاستها  برجای گذاشت. این سیاستها را که صندوق بین المللی پول و بانک جهانی با همکاری هم به اجرا می گذاشتند  از درون توسط پروفسور استیگلیتز که رئیس وقت اقتصاددانان  بانک جهانی بود به چالش کشیده شد. استیگلیتز از دخالت بی جای نهادهای بین المللی در سیاستگذاری کشورها و فقیر کردن آنها به شدت با این سیاستهای مداخله گرایانه مخالفت می کرد. اتفاقا در همان ایام بود که در یک کنفرانس با ایشان یک ملاقات چند روزه ای داشتم و متوجه شدم که تغییراتی درحال روی دادن است. البته  صرف نظر از دیدگاه فکری اش باید بگویم پروفسور استگلیتز اگرچه شغلش را از دست داد اما بر محبوبیتش درمحافل علمی افزود.

کد خبر: ۲۴٬۱۸۲

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • نظرات منتشر شده: 1
    • نظرات در صف انتشار: 0
    • نظرات غیرقابل انتشار: 0
    • IR ۱۹:۱۱ - ۱۳۹۹/۰۳/۲۶
      0 0
      با سلام خدمت دکتر یوسفی عزیز سوال من این است که آیا عدم مداخله نهاد های بین‌المللی در حکومت‌هایی نوپا با ایدئولوژی خاص و از طرفی هم نبود الگوی جهانی اقتصادی و همگام نبودن با آن منجر به فاجعه اقتصادی و سقوط در سراشیبی ورشکستگی ملی نشده است؟