تهمینه غمخوار؛بازار: بشریت در هنگامه یک تحول جهانی است، در مقیاسی که در ۵۰۰ سال گذشته مشاهده نشده است؛ یعنی افول نسبی اروپا و ایالات متحده، ظهور چین و جنوب جهانی، و دگرگونی انقلابی حاصل از چشم انداز بین المللی.
اگرچه اغلب گفته می شود و برخی گزارش ها نشان می دهد که دوران سلطه جهانی غرب پنج قرن به طول انجامیده، اما این مسئله یک اغراق است. در واقع، اروپا و ایالات متحده پس از رسیدن به مراحل اولیه صنعتی شدن، نزدیک به ۲۰۰ سال موقعیت خود را به عنوان هژمون جهانی حفظ کرده اند. اولین انقلاب صنعتی نقطه عطفی در تاریخ جهان بود که به طور قابل توجهی بر روابط بین غرب و سایر نقاط جهان تأثیر گذاشت. امروز، دوران هژمونی غرب مسیر خود را طی کرده و نظم جهانی جدیدی در حال ظهور است که چین نقش اصلی را در این توسعه ایفا می کند.
حال در ادامه به بررسی چگونگی رسیدن به شرایط کنونی جهانی می پردازیم که مراحل مختلف روابط بین چین و غرب را بررسی می کند.
تغییر توازن میان چین و غرب
اولین رویارویی چین و اروپا به دوران اکتشافات دریایی قرن پانزدهم و شانزدهم برمی گردد که طی آن ژنگ هی، دریانورد و دیپلمات چینی سفرهای خود را در دریاهای غربی آغاز کرد و به دنبال آن پرتغالی ها و سفرهای دریایی اسپانیا به آسیا شروع شد. از آن پس، چین از طریق گذرگاه های اقیانوسی با اروپا ارتباط مستقیم برقرار کرد. در این دوره، چین توسط سلسله مینگ اداره می شد، که یک جهان بینی را اتخاذ کرد که توسط مفهوم تیانشیا هدایت می شد.
تیانشیا یک جهان بینی باستانی چینی است که قدمت آن به بیش از چهار هزار سال قبل می رسد و تقریباً به همه زیر بهشت یا زمین و موجودات زنده زیر آسمان اشاره دارد. این مفهوم، با ترکیب عناصر اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و جغرافیایی یک مفهوم اصلی در فلسفه، تمدن و حکومت چینی بوده است. بر اساس این سیستم اعتقادی، دستیابی به هارمونی و صلح جهانی برای تیانشیا که در آن همه مردم و دولت ها در زمین مشترک هستند، بالاترین ایده آل است. این نظام اعتقادی عموماً بشریت را به دو تمدن عمده طبقهبندی میکند: چینیهایی که بهشت یا آسمان را میپرستیدند و غرب که در مفهوم وسیع تر خدایان را میپرستیدند.
توجه به این نکته ضروری است که در این عصر، چینیها تصور گستردهای از غرب داشتند و آن را شامل همه مناطقی میدانستند که از بینالنهرین تا دریای مدیترانه و سپس به سواحل اقیانوس اطلس به سمت شمال غربی گسترش مییابند؛ نه تصور معاصر که به طور کلی به ایالات متحده، کانادا، استرالیا، نیوزیلند و اروپا محدود می شود. از سوی دیگر، تمدن چین به سمت جنوب شرقی، از دامنه رودخانه زرد تا حوضه رودخانه یانگ تسه به سمت ساحل گسترش یافت.
تیانشیا یک مفهوم جهانشمول از جهان را مطرح کرده که در آن چین و غرب در «جزیره جهانی» مشترکی در نظر گرفته میشوند
این دو تمدن در محل تلاقی اقیانوسهای هند و اقیانوس آرام به هم میرسند، که از آن نقطه تاریخ کاملی در جهان وجود داشته است. با این حال، در همان زمان، تیانشیا یک مفهوم جهانشمول از جهان را مطرح کرد که در آن چین و غرب در «جزیره جهانی» مشترکی در نظر گرفته میشوند. در همین راستا، تصور میشد که هر تمدنی که توسط کوههای پامیر آسیای مرکزی از هم جدا شده است، تاریخ خاص خود را دارد؛ اگرچه تاریخ جهانی یکپارچه ای وجود نداشت و هر کدام بر اساس دانش خود نظم تیانشیا را در انتهای جزیره جهانی حفظ کردند.
اگرچه سلسله مینگ، سفرهای دریایی خود را پس از هفتمین مأموریت ژنگ هی در سال ۱۴۳۳ متوقف کرد، برخی از جزایر در دریاهای جنوبی ( تقریباً مطابق با جنوب شرقی آسیای معاصر) با سیستم خراجی امپراتوری چین ادغام شدند. این موضوع یک تغییر عمده در نظم تیانشیا، در مقایسه با سلسله های قبلی هان و تانگ بود که در آن خراج عمدتاً از ایالت های مناطق غربی دریافت می شد. مهمتر از آن، این گسترش به سمت جنوب شرقی، جاده ای را به سمت دریاها برای چین گشود، زیرا چینی های سواحل جنوب شرقی به دریاهای جنوب مهاجرت کردند و با آنها کالاهایی مانند ابریشم، ظروف چینی و چای وارد سیستم تجارت دریایی شد.
در مقایسه با دوره های پر رونق تانگ و سونگ، تجارت خارج از کشور گسترش یافت و اقتصاد جیانگ نان عمدتاً متمرکز بر صادرات، به طور خاصی پویا بود. در نتیجه، صنعتی شدن شتاب گرفت و چین برای اولین بار به «کارخانه جهان» تبدیل شد. بر همین اساس، کشورهای اروپایی که در تجارت خود با چین دست بالا را نداشتند، کسری خود را با نقره ای که در آمریکای تازه فتح شده استخراج می کردند، جبران کردند. این نقره در مقادیر زیادی به سوی چین سرازیر شد و به یک ارز تجاری اصلی تبدیل شد که منجر به جهانی شدن نقره شد.
معرفی دانه های ذرت و سیب زمینی شیرین به عنوان محصول بومی قاره آمریکا، به چین در جهت دستیابی به رشد سریع جمعیت به دلیل مناسب بودن این محصولات برای شرایط سخت کمک کرد
در همین حال، معرفی دانه های ذرت و سیب زمینی شیرین به عنوان محصول بومی قاره آمریکا، به چین در جهت دستیابی به رشد سریع جمعیت به دلیل مناسب بودن این محصولات برای شرایط سخت کمک کرد. با این حال، مشارکت چین در شکل دادن به نظم جهانی مرتبط با دریا نیز مشکلات غیرمنتظره ای را برای این کشور به همراه داشت؛ یعنی عدم تعادل بین اقتصاد آن موجب نفوذ در سیستم دریایی شد و نهادهای سیاسی و نظامی آن به صورت قاره ای باقی ماندند.
این تضاد بین خشکی و دریا تنش های قابل توجهی را در چین ایجاد کرد که در نهایت منجر به سقوط سلسله مینگ شد. درگیری های مرزی در شمال و شمال شرق به منابع مالی قابل توجهی نیاز داشت، با این حال بیشتر ثروت چین در آن زمان از تجارت دریایی تامین می شد و در جنوب شرقی متمرکز بود. در نتیجه، آموزش و تحصیل در این منطقه ساحلی رونق گرفت و در نتیجه، مقامات علمی از جنوب شرقی برای تسلط بر فرآیندهای سیاسی چین و جلوگیری از اصلاحات مالیاتی برای توزیع بهتر ثروت آمدند که در پی آن سیستم مالیاتی سنتی تقویت شد و بارهای بزرگتری بر دهقانان و کشاورزان تحمیل کرد.
مقامات علمی، روشنفکرانی بودند که توسط امپراتور چین به مناصب سیاسی و دولتی منصوب می شدند. این گروه تحصیلکرده یک طبقه اجتماعی متمایز تشکیل داد که بر اداره دولتی در چین امپراتوری تسلط داشت. این تنش ها در نهایت به اوج خود رسید؛ در حالی که مالیات به ویژه بر دهقانان شمالی که عمدتاً با کشاورزی زندگی می کردند سنگینی می کرد و منجر به آواره شدن آنها و تبدیل شدن به مهاجرانی شد که در نهایت رژیم مینگ را سرنگون کردند.
در همان زمان، منابع نظامی در شمال کشور ناکافی بود و همین امر، منجر به نفوذ فزاینده نیروهای شورشی چینگ در شمال شرقی و پیشروی های فرصت طلبانه آنها به سمت جنوب شد، که با استقرار حکومت سلسله چینگ بر کل کشور به اوج خود رسید. سلسله چینگ در میان مردم مانچوی شمال شرقی چین که ریشه های فرهنگی کشاورزی و عشایری داشتند، ایجاد شد. هنگامی که نیروهای چینگ به سمت جنوب پیشروی و امپراتوری خود را تأسیس کردند، تلاش های زیادی برای ایجاد کنترل بر مناطقی که از غرب و شمال در کنار چین قرار داشتند، انجام دادند. برای هزاران سال، این مناطق شمال غربی منبع بیثباتی سیاسی بودند و سلسلههای متوالی تلاش کردند و نتوانستند کل چین را متحد کنند.
با ادغام این مناطق در دولت چین، سلسله چینگ توانست به این هدف سیاسی تاریخی اتحاد دست یابد. این ادغام داخلی همچنین تأثیری بر موقعیت بینالمللی چین داشت؛ به طوری که روسیه اکنون به مهمترین همسایه این کشور تبدیل شده است، زیرا جاده ابریشم زمینی به سمت شمال از طریق استپ مغولستان، از طریق روسیه به شمال اروپا تغییر مسیر داده است.
در اواسط تا اواخر قرن هجدهم، این دو «قوس» توسعه، به ترتیب در خشکی و دریا، وزن یکسان، اما اهمیت متفاوتی برای چین داشتند: زمین امنیت را فراهم میکرد، در حالی که دریاها منبع سرزندگی بودند. با این حال، هر دو توسعه زمین و دریا دارای پویایی متناقض بودند: مناطق استپ شمال غربی از نظر داخلی ثبات چندانی نداشت، در حالی که روابط با همسایه روسیه و جهان اسلام پایدار بود، از سوی دیگر دریاهای جنوب شرقی در داخل با ثبات بود، اما چالش های جدیدی را برای چین در قالب روابط با اروپا و ایالات متحده ایجاد کرد.
پویایی های خشکی_دریایی از لحاظ تاریخی چین را با مبادلات منحصر به فردی مواجه کرده است و تا به امروز، آنها به عنوان یک موضوع استراتژیک اساسی باقی مانده اند
این پویایی های خشکی_دریایی از لحاظ تاریخی چین را با مبادلات منحصر به فردی مواجه کرده است و تا به امروز، آنها به عنوان یک موضوع استراتژیک اساسی باقی مانده اند. در مقابل، کشورهای اروپایی از تجارت مستقیم با چین سود بیشتری بردند و در نظم جدید جهانی به موقعیت مسلط رسیدند. در طول قرن شانزدهم، تحت انحطاط فزاینده کلیسای کاتولیک رومی، ناسیونالیسم قومی در اروپا شکل گرفت و با اصلاحات مارتین لوتر در آلمان به اوج خود رسید.
متعاقباً، اروپا وارد دوره ای از ساختن دولت_ملت شد که به عنوان دوره مدرن اولیه شناخته می شود. مشخصه آن فروپاشی اقتدار کلیسای کاتولیک روم و استقرار حاکمیت سلطنت های سکولار بود که بر برخی از سلسله مراتب و تقسیمات غلبه کرد و توسط اربابان فئودال ایجاد شد و همه رعایا طبق قانون شاه برابر شدند.
اولین کشوری که به این امر دست یافت، انگلیس بود؛ کشوری که هنری هشتم کلیسای انگلیس را از پرداخت خراج سالانه به پاپ در سال ۱۵۳۳ منع و سال بعد قانون برتری را تصویب کرد و پادشاه را به عنوان رئیس عالی کلیسای انگلیسی تعیین نمود. به همین دلیل است که انگلستان به عنوان اولین کشور مدرن شناخته می شود، در حالی که تغییرات قانون اساسی ثانویه بود. کلیسای کاتولیک رومی که با یک بحران حاکم مواجه شده بود، به دنبال گشودن راههای شبانی جدید بود و از طریق سفرهای اکتشاف شروع به موعظه در خارج از اروپا کرد. مسیحیت به تدریج به یک دین جهانی تبدیل شد و یکی از مهم ترین تحولات در پنج قرن اخیر صورت گرفت و مبلغان در اواخر قرن شانزدهم سرانجام پس از پیچش ها و چرخش های فراوان، راهی چین شدند.
مبلغان مسیحی آماده بودند تا پیام حقیقت خود را به چینی ها که انتظار داشتند بربر باشند، منتقل کنند. با این حال، در کمال تعجب آنها متوجه شدند که چین تمدنی قدرتمند با سیستم حکومتی پیچیده و سنت های مذهبی است. مردم چین اگرچه به خدایان شخصی مبلغان اعتقادی نداشتند، اما از سیستمی از اصول اخلاقی، اقتصادی بسیار توسعه یافته و نظم مستقر برخوردار بودند. این موضوع الهام بخش برخی از مبلغان شد تا قدردانی جدی از چین ایجاد کنند که از آن جمله می توان به ترجمه آثار کلاسیک چینی و ارسال متون به اروپا، جایی که آنها تأثیر قابل توجهی بر روشنگری در پاریس خواهند داشت، اشاره کرد.
در دوران روشنگری، فیلسوفان غربی ایده هایی از انسان گرایی و عقل گرایی را توسعه دادند؛ از جمله این تصور که انسان ها سوژه هستند و «خالقی» وجود ندارد و انسانها به جای تلاش برای صعود به ملکوت خدا باید به دنبال سعادت خود باشند. همچنین آنها این تفکر را گسترش دادند که انسانها بدون اتکا به دین، می توانند عقاید و روابط اخلاقی سالمی داشته باشند و دولت ها می تواند بدون تکیه بر دین نظمی برقرار کند، ضمن اینکه حکومت مستقیم شاه بر همه رعایا بهترین نظام سیاسی است.
با این حال، توجه به این نکته مهم است که این آرمانهای روشنگری که گفته میشود اساس مدرنیته غربی را تشکیل میدهند، برای هزاران سال در چین رایج بوده است. به این ترتیب، جریان افکار و آموزه های چینی به غرب از طریق مبلغان مسیحی می تواند تأثیر مهمی در توسعه مدرنیزاسیون غربی در نظر گرفته شود. البته کشورهای غربی در دو قرن اخیر محرک های اصلی مدرنیزاسیون جهانی بوده اند، اما مدرنیته ای که از آن حمایت می کند مدت هاست در فرهنگ های دیگر از جمله چین جا افتاده است.
در طول اولین مرحله تاریخ جهان که بیش از ۳۰۰ سال از اوایل تا اواسط قرن پانزدهم و سپس از اواسط تا اواخر قرن هجدهم را در بر می گیرد، یک سیستم جهانی یکپارچه با چین و غرب شروع به شکل گیری کرد که تعدیل، تغییر و سودآوری در تعاملات آنها مشهود بود
در حالی که شناخت و تأیید این واقعیت برای درک تحولات جهان امروز ضروری است، به طور خلاصه می توان گفت که در طول اولین مرحله تاریخ جهان که بیش از ۳۰۰ سال از اوایل تا اواسط قرن پانزدهم و سپس از اواسط تا اواخر قرن هجدهم را در بر می گیرد، یک سیستم جهانی یکپارچه با چین و غرب شروع به شکل گیری کرد که تعدیل، تغییر و سودآوری در تعاملات آنها مشهود بود. از دیدگاه چینی ها، این نظم جهانی در آن زمان تا حد زیادی عادلانه بود.
نظر شما