بازار؛ گروه بین الملل: همانطور که در بخش نخست مقاله «ظهور قدرتهای میانی در جهان چند قطبی» اشاره شد، دورنمای خروج ایالات متحده از مناطق مختلف در بحبوحه ایجاد توازن به سوی تشکیل نظام چندقطبی در سراسر جهان میتواند فرصت هایی را برای «قدرتهای میانی» افزایش دهد تا در مناطق مربوطه خود تسلط منطقه ای خود را مجددا تثبیت کرده و در عین حال استقلال استراتژیک بیشتری، به آنها ارائه شود.
همچنین در بخشی گفته شد که با توجه به تغییر ساختار نظام بینالملل، به نظر میرسد که شکلگیری یک تیپولوژی شفاف و روشن برای این مفهوم و ابداع یک چارچوب نظری دقیق برای درک بهتر راههایی که این دولتها میتوانند از طریق آنها بر جهان رو به جلو تأثیر بگذارند، بیش از هر زمان دیگری ضروری به نظر میرسد.
حال در این بخش، به توضیح مفهوم قدرتهای میانی و بازبینی مجموعه های امنیتی منطقهای می پردازیم.
همانطور که قبلاً اشاره شد، قدرت در سیاست بینالملل همیشه به نوعی نسبی است. بنابراین، هرگونه بررسی قدرتهای میانی ناگزیر باید با در نظر گرفتن ملاحظات «قدرتهای بزرگ» و مزیت نسبی قدرتهای متوسط در مناطق محلی آنها نسبت به سایر قدرت های کوچکتر در حوزه های جغرافیایی مربوطه خود، آغاز شود.
ما معتقدیم که درک «مجموعه های امنیتی منطقهای» و پویاییهای خاص آنها - مفهومی که توسط بوزان و ویور (۲۰۰۳) معرفی شد - کلید مفهومسازی مناسب از قدرتهای میانی است: فرآیندهای امنیتی کردن و در نتیجه میزان وابستگی متقابل امنیتی بین بازیگران داخل این مجموعه ها شدیدتر از میزان بین بازیگران داخلی و خارجی مجموعه است. مجموعه های امنیتی ممکن است به طور گسترده توسط قدرتهای جهانی نفوذ کنند، اما پویایی منطقهای آنها با این وجود دارای درجه قابلتوجهی از خودمختاری نسبت به الگوهای تعیینشده توسط قدرتهای جهانی است.
برای ترسیم یک پرتره مناسب از امنیت جهانی، باید هر دو این سطوح را به طور مستقل و همچنین تعامل بین آنها را درک کرد. ملاحظات به هم پیوسته توازن قدرت و منطقهای به فرد اجازه میدهد تا مهمترین ویژگی را که یک «قدرت میانی» را متمایز میکند، تشخیص دهد: مزیت قدرت نسبی آن در مقایسه با همسایگان نزدیکش.
وجود چندین منطقه محلی در سطح زیرسیستم همچنین امکان درک بهتر و شهودی بیشتری از واقعیت کثرت_اگر نگوییم چند قطبی_در سطح جهانی / سیستم را فراهم می کند. از این رو، ما معتقدیم که نظریه پیچیده امنیت منطقه ای (RSCT) فرد را قادر می سازد تا این ساختار جدید(پس از جنگ سرد ) را درک کند و توازن نسبی قدرت و رابطه متقابل درون آن بین روندهای منطقه ای و جهانی شدن را ارزیابی نماید.
در حالی که ما مدل بوزان و ویور را آموزنده می دانیم، با این وجود معتقدیم که دارای نقاط کور کلیدی است که می تواند از طریق اقتباس از مجموعه های امنیتی منطقهای برای ترکیب مفاهیم ما از قدرت های میانی، دولت های پیرامونی و مجتمع های فرهنگی بهتر مورد توجه قرار گیرد.
در طرح ما، قدرتهای میانی بهعنوان لنگر بر این مجموعههای منطقهای ظاهر میشوند و مجموعه امنیت منطقهای در اطراف آنها شکل میگیرد. اما این سوال باقی می ماند: چه چیزی یک قدرت متوسط را از سایر دولت_ملت ها در یک مجموعه امنیتی منطقه ای خاص متمایز کرده و چه چیزی موجب تمایز آن از یک قدرت بزرگ می شود؟
تعریف قدرت میانی
پاسخ قسمت دوم سوال فوق قبلاً پیشنهاد شده است. قدرتهای بزرگ، عملاً بازیگران جهانی هستند؛ یعنی کشورهایی که توانایی، یا حداقل پتانسیل را برای طرح نیروی جهانی و اقدام بینالمللی دارند. در مقابل، قدرت های میانی، هم از نظر هدف و هم در فعالیتهای خود، به محیطهای امنیتی منطقهای تعیین شده خود در بیشتر موارد، به دلیل محدودیت های منابع نسبی محدود می شوند. در مورد بخش اول سوال، شکاف قابل توجهی وجود دارد.
به طور خاص، هیچ تعریف قابل قبولی از اینکه چه موضوعی یک قدرت متوسط را تشکیل می دهد، وجود ندارد. همانطور که مطرح می شود، قدرت های متوسط معمولاً با آنچه نیستند، تعریف می شوند. برخی آنها را بهعنوان واسطههای قابل اعتماد و داوران دوست برای شبکه اتحاد غرب در حفظ نظم بینالمللی لیبرال بهطور مثبت یاد میکنند.
برخی دیگر قدرتهای میانی را با قدرت های کوچک و سلطهجویان مقایسه کرده و بر موقعیت منحصربهفرد آنها برای میانجیگری در میان آنها به درجات مختلف تأکید میکنند. با این حال، دیگران قدرتهای میانی را با رفتارها و کارکردهایشان تعریف میکنند؛ رویکردی که اغلب زمانی که در نمونههای دنیای واقعی اعمال میشود، مبهم است.
فقدان تعریف روشنی از قدرت میانی مشکلاتی را ایجاد میکند، یعنی توهم یک نظام بینالمللی را تقویت میکند که بیش از حد یکنواخت، یکپارچه، یا در چارچوب یک پارادایم امنیتی عینی و حتی مبتنی بر هنجارها عمل میکند.
در این زمینه، جایگاه قدرت میانی اغلب به یک مجری یا تسهیل کننده، اگر نگوییم یک تشویق کننده، برای نظم جهانی موجود و قدرت بزرگ پیشرو آن، که به نقش یک واسطه دیپلماتیک در سازمان های بین المللی و چارچوب های چندجانبه تنزل می یابد، تقلیل می یابد؛ در حالی که قواعد و هنجارها توسط قدرت بزرگ کنونی (هژمون) تعیین می شود.
چنین چارچوببندی، علاوه بر بنیادگرا و تقلیلگرا بودن، بهطور مؤثری قدرت های ابتکار و خودمختاری میانی را از بین میبرد؛ احتمالاً یک توانایی اصلی که باید این قدرتها را از دولتهای کوچک یا پیرامونی متمایز کند. علاوه بر این، همین پارادایم به قدرتهای بزرگ و دیدگاههای (اغلب جهانی) آنها نسبت به قدرتهای متوسط و مرکز منطقهای آنها امتیاز میدهد.
با این حال، در واقعیت، نه تنها چندقطبی بودن، تعادل تاریخی جهان است، بلکه خود جهان ترکیبی از مناطق فعال مختلف که پیچیدگی و کثرت آنها زیربنای سیستم بینالمللی است، می باشد.
همانطور که کارل اشمیت نوشته است: جهان سیاسی [اساسا] یک کثرت است، نه یک جهان.
غلبه بر تصور نادرست جهانشمولی و تشخیص اینکه مناطق جغرافیایی و واقعیتهای مسافتی و فاصله ای متمایز وجود دارد که تا حد زیادی به منافع و تعاملات بین دولتها شکل میدهد، برای معنا بخشیدن به روابط بینالملل، چه رسد به «قدرتهای میانی»، بسیار مهم است. با این وجود، شاید با توجه به جهانشمولی و گرایش عقلگرایانه اغلب نظریههای روابط بینالملل جریان اصلی، ویژگی ژئومنطقهای قدرتهای میانی به طور مرتب در بحثهای متعارف درباره این موضوع نادیده گرفته میشود.
مسلماً واقعیتهای فیزیکی مانند رشته کوهها، نزدیکی به آبراهها و غیره اهمیت دارند، زیرا کشورها را در مورد انتخابهای استراتژیک در دسترس آنها محدود میکند و به آنها اطلاع میدهد، در حالی که نگرانیهای امنیتی را نیز ترسیم میکنند. علاوه بر این، آنها همچنین بر فرهنگ مردمی که پایه و اساس یک دولت_ملت هستند، از ایجاد جهانبینی متمایز و شکلدهی به فرهنگ استراتژیک آنها گرفته تا تأثیرگذاری بر نظامهای ارزشی، رژیمهای سیاسی، عادات اجتماعی و حتی رژیمهای غذایی، دلالت دارند.
در این گفتار، جغرافیا برای ایجاد گروهبندیهای خوشهای و پایدار دولتها بنیادی است؛ در حالی که تاریخ از تعاملات بین آنها خبر میدهد که در ادراکات و سوگیریهای موروثی به اوج خود میرسد و تصمیمگیرندگان را در هر ایالت در هر زمان هدایت میکند. به طور انتقادی، این موضوع بر این مسئله دلالت دارد که امنیت (به عنوان یک میل انسانی) تاریخی، ذهنی و ادراکی است و اغلب شامل تفاسیر ریسک به جای یک واقعیت عینی بومی باشد، در حالی که نگرانیهای امنیتی در نهایت در عمل محلی و منطقهای هستند.
بنابراین، عواملی مانند موقعیت جغرافیایی مطلوب، جمعیت شناسی، ثبات نسبی داخلی، توسعه اقتصادی و ظرفیت نظامی منعکس کننده همبستگی تاریخی و فرهنگی (به ارث رسیده توسط دولت) است، همه با هم ترکیب می شوند تا کشورهایی را به وجود آورند که می توانند به طور کامل از استقلال عمل خود دفاع کرده و بر قدرت های کوچکتر در مجاورت خود تأثیر بگذارند؛ بدون اینکه به سطح یک قدرت جهانی که قادر به فرافکنی قدرت فرامنطقه ای (یا جهانی) باشد ارتقا یابد.
نظر شما