تهمینه غمخوار؛ بازار: مهمترین مشخصه دهه دوم قرن بیست و یکم کاهش تدریجی قدرت نسبی ایالات متحده یا به تعبیری افول هژمونی امریکاست. از دیدگاه بسیاری از نظریه پردازان و اندیشمندان مانند «نوام چامسکی» و «فرانسیس فوکویاما»، از آنجایی که عمده رقبای امریکا در امور نظامی و اقتصادی در آسیا قرار دارند، این جابجایی شگفتآور به معنای بازگشت تاریخی مراکز قدرت از غرب به شرق، و اتمام تسلط تمدن غربی بر سیاست و فرهنگ جهانی است.
بر همین اساس، پیش از ورود به جهان چندقطبی، نظام جهانی دوران گذاری را به سوی آشفتگی تجربه خواهد کرد و از این ضرورت دارد تا کشورهای جهان درصدد افزایش آمادگی خود برای رویارویی با انواع تهدیدات جدید ناشی از این وضعیت باشند.
«جوزپ بورل» مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا نیز اخیراً در حاشیه نشست گروه هفت اعلام کرده که چین به وضوح در حال تحکیم عصر جدیدی از سیاست خارجی و البته سیاست داخلی است و این کشور مسیر قدرت و اتکا به نفس بیشتر را طی می کند. مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا معتقد است که در حال حاضر کشورهای عضو (اتحادیه اروپا) روابط مستحکمی با چین دارند و آن ها چین و روسیه را در یک سطح قرار نخواهند داد.
در همین راستا و بر اساس اهمیت موضوع، خبرنگار بازار گفتگویی با دکتر «رحمن قهرمانپور» پژوهشگر ارشد روابط بین الملل و کارشناس سیاست خارجی انجام داده که در ادامه میخوانیم.
* افول هژمونی امریکا در بسیاری از محافل غربی و امریکا از سالیان پیش مطرح بوده است و برخی معتقدند این افول از دهه ۱۹۷۰ میلادی آغاز شد. نظریه پردازان مطرح آمریکایی چون «رابرت کیون»، «جوزف نای» و «استفن والت» در این باره صحبت کردهاند. به نظر شما دلایل افول هژمون چیست؟
مفهوم هژمونی مفهومی تا این اندازه شفاف نیست؛ یعنی آن چیزی که شما مطرح کردید، مربوط به اقتصاد سیاسی بین الملل است. بر همین اساس، آنچه تحت عنوان افول هژمونی امریکا در اقتصاد سیاسی بین الملل مطرح می شود زمانی است که امریکا ثابت بودن نرخ طلا در برابر دلار را پایان یافته اعلام کرد. منظور از هژمونی در سیاست بین الملل یعنی در حالت کلی این است که امریکا قدرت اول بوده است. بنابراین، افول هژمونی امریکا دارای یک معنا در اقتصاد سیاسی بین المل است؛ در حالی که از یک معنای دیگری در سیاست بین الملل برخوردار است؛ بدین معنا که در سیاست بین الملل هژمونی امریکا از بعد از پایان جنگ سرد تا ۲۰۰۸ آغاز می شود.
اما، در بیان علت افول این هژمونی، باید دقت کرد که این موضوع یک امری نسبی است و بخشی از آن به مسائل داخلی امریکا و افول نسبی قدرت ایالات متحده و بخش دیگر به ظهور قدرتهای جدید یعنی به طور مشخص چین باز می گردد به طوریکه برآمدن چین و قدرت اقتصادی این کشور هم در افول و کاهش هژمونی امریکا موثر بوده است.
علاوه بر این، چالشهایی که روسیه و برخی از کشورها برای امریکا در حوزه های مختلف از جمله خلع سلاح در مناطق مختلف جهان ایجاد کرده اند، به افول هژمونی امریکا کمک کرده است. اما، داستان جنگ روسیه و اوکراین نیز فضایی جدید و یک نوع خودآگاهی سیاسی را در غرب و امریکا و فرصتی برای این کشور ایجاد کرده که مجددا بتواند قدرت از دست رفته خود را احیا نماید. اما، باید منتظر ماند و دید که آیا ایالات متحده می تواند در اجرای چنین اقدامی موفق شود یا خیر.
* خیزش چین، موضوع افول هژمونی امریکا را در سال های اخیر وارد فاز جدیدتری کرده است. به نظر شما، آمریکا برای مهار چین چه اقداماتی را در سالهای آینده اتخاذ خواهد کرد؟
مهار چین مسئله سخت و دشواری است و به راحتی مهار شوروی توسط امریکا نیست؛ زیرا هم شرایط نظام بین الملل تغییر پیدا کرده و هم ماهیت دولت چین متفاوت از ماهیت دولت شوروی است؛ مضاف بر اینکه امریکا، امریکای دهه های پیشین نیست. با وجود این مسائل، اما، امریکا در تلاش است تا از تبدیل شدن چین به یک رقیب هم تراز جلوگیری کند. اینکه آیا امریکا بتواند در مهار چین موفق شود یا خیر به چند عامل و در راس آن به فناوری بستگی دارد.
در حال حاضر، چین تمام تلاش خود را به کار گرفته تا به فناوری هوش مصنوعی که یک فناوری مهم در عصر حاضر است، دست پیدا کند. اگر در دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ امریکا با دستیابی به فناوری سلاح های هسته ای توانست به عنوان قدرت هژمون جهان در نظر گرفته شود، در شرایط فعلی، فناوری برتر هوش مصنوعی است.
بر همین اساس، اگر چین بتواند در زمینه فناوری از امریکا سبقت بگیرد، امریکا را با چالش جدی مواجه خواهد کرد. در این داستان، مسئله تایوان یک موضوع کلیدی است، چرا که تایوان یک کشور اصلی تولید کننده تراشه ها یا مدارهای آی سی است؛ در حالی که چین به شدت به این فناوری برای پیشرفت در این حوزه نیاز دارد و فعلا به چنین موفقیتی دست پیدا نکرده است.
البته امریکا هم تلاش خود را به کار گرفته و دسترسی چین به فناوری های نوین پیشرفته و همچنین جاسوسی فناوری از امریکا و اروپا را محدود کرده است. از طرف دیگر، مجموعه ای از کشورهای همسو با خود را متقاعد کرده تا با صدور فناوری های پیشرفته در زمینه تراشه و آی سی به چین خودداری کنند.
در خصوص توانایی امریکا در مهار چین، عواملی چون فناوری، ائتلاف گروه کواد و نوع رفتار چین نسبت به تایوان تعیین کننده است
عامل دومی که می تواند در تعیین سرنوشت چین و امریکا موثر باشد، مسئله رقابت این دو کشور در منطقه آسیا و همراهی استرالیا، ژاپن و هند با امریکا تحت عنوان گروه کواد است. بر همین اساس، همراهی این گروه با امریکا برای مهار چین یک عامل تعیین کننده و مهم است و باید دید که این چهار کشور می توانند آن قدر ائتلاف خود را تقویت کنند و چین را مهار کنند یا خیر.
عامل سوم، نوع رفتار چین نسبت به تایوان است. اگر چین بخواهد مانند روسیه که به اوکراین حمله کرد، به تایوان حمله کند، تقابل امریکا و متحدین آن با چین وارد مرحله جدید و سرنوشت سازی خواهد شد. لذا، در مجموع، توانایی امریکا در مهار چین، به عوامل متعددی بستگی دارد که گذشت زمان همه چیز را مشخص می کند و عواملی چون فناوری، ائتلاف گروه کواد و نوع رفتار چین نسبت به تایوان تعیین کننده است.
* متعاقب افول هژمون سخن از نظم جدید جهانی است. مختصات نظم نوین چیست و چه قدرتهایی تعیین کننده نظم آینده خواهند بود؟
واژه نظم نوین را خود امریکاییها در زمان ریاست جمهوری جورج بوش پدر در ۱۹۹۰ مطرح کردند که منظور از آن، همان هژمونی امریکا بود. امروزه، بحثی که در این خصوص مطرح است، امکان گذار از نظم لیبرال موجود یعنی نظمی که در امریکا در راس است، به سوی نظم حاصل از رقابت قدرتهای بزرگ یا سیاست قدرتهای بزرگ است.
تفاوت میان این دو نظم این است که در نظم مبتنی بر رقابت قدرتهای بزرگ مانند قرن نوزدهم، به جای اینکه سازمانهای بین المللی و هنجارهایی مانند عدم مداخله در امور داخلی کشورها یا احترام به تمامیت ارضی کشورها مدنظر باشد، اراده آن قدرتهای بزرگ تعیین می کند که چه مسئله ای درست و چه موضوعی نادرست است.
پس از جنگ روسیه و اوکراین به نظر می رسد که حرکت به سمت نظم حاصل از رقابت قدرتهای بزرگ ضعیف تر و کندتر شده و ما شاهد بازگشت مجدد به دوران قدرتمندی نظم لیبرال هستیم
بر همین اساس، صحبتی که ولادیمیر پوتین قبل از جنگ اوکراین مطرح کرد، به خوبی این مسئله را نشان می دهد. او در یک مقاله عنوان کرد که نفوذ قدرتهای بزرگ در پیرامون خود به رسمیت شناخته شود و سازمانهای بین المللی در برابر اقدامات قدرتهای بزرگ در مناطق پیرامونی خود اعتراضی نکنند. در حقیقت، منظور روسیه این بود که اگر در کشورهایی نظیر گرجستان و اوکراین دخالت می کند، سایر قدرتهای بزرگ یعنی امریکا و چین این موضوع را به رسمیت بشناسند. این مسئله به معنای نظم مبتنی بر رقابت قدرتهای بزرگ است.
اما پس از جنگ روسیه و اوکراین به نظر می رسد که حرکت به سمت نظم حاصل از رقابت قدرتهای بزرگ ضعیف تر و کندتر شده و ما شاهد بازگشت مجدد به دوران قدرتمندی نظم لیبرال هستیم. اما، این بار در راس این نظم لیبرال، تنها به جای اینکه امریکا قرار داشته باشد، ائتلافی از لیبرال دموکراسی های ثروتمند یعنی امریکا و اروپا در یک طرف و کشورهایی مانند کره جنوبی، ژاپن، استرالیا و نیوزلند در طرف دیگر قرار دارند. مجموعه این کشورها با یکدیگر ائتلافی را تشکیل داده اند تا این نظم موجود لیبرال را حفظ نمایند.
* استدلال می شود در نظم نوین جهانی، قدرتهای منطقه ای مانند ایران اهمیت ویژه ای دارند. با این استدلال موافق هستید؟ اگر موافق هستید دلیل اهمیت قدرتهای منطقه ای در این نظم چیست؟
من با این استدلال موافق نیستم زیرا اگر حتی اینگونه فرض کنیم که ایران به سمت نظم حاصل از رقابت قدرتهای بزرگ در حرکت است، در این نظم، قدرتهای بزرگ تعیین کننده هستند نه قدرتهای منطقه ای؛ یعنی قدرتهای منطقه ای در ائتلاف با قدرت های بزرگ اهمیت پیدا می کنند، نه اینکه به خودی خود دارای اهمیت باشند.
اتفاقا، بر عکس دیدگاهی که مطرح شده این است که در فضای جدید، اهمیت قدرتهای منطقه ای در خاورمیانه و امریکای لاتین کاسته خواهد شد. اما، اگر ما بعد از جنگ اوکراین شاهد احیای مجدد نظم لیبرال باشیم که در راس آن لیبرال دموکراسی های ثروتمند قرار دارد، آن وقت مسئله به این شکل خواهد بود که لیبرال دموکراسی های ثروتمند به تعبیر بایدن یک ائتلاف علیه دولتهای اقتدارگرا و در راس آنها چین و روسیه شکل خواهند داد.
ما شاهد یک نوع جنگ سرد جدید خواهیم بود که در یک طرف آن امریکا و لیبرال دموکراسی های ثروتمند قرار دارند و در طرف دیگر آن قدرتهای اقتدارگرایی مانند چین و روسیه مشاهده می شوند
لذا، ما به تعبیری، شاهد یک نوع جنگ سرد جدید خواهیم بود که در یک طرف آن امریکا و لیبرال دموکراسی های ثروتمند قرار دارند و در طرف دیگر آن قدرتهای اقتدارگرایی مانند چین و روسیه مشاهده می شوند. سایر کشورها و قدرتهای منطقه ای هم بر حسب اینکه در کدام یک از این ائتلافها قرار می گیرند، تعیین می کنند که برخورد این محورها با آنها چگونه باشد. برای مثال، زمانی که ما مشاهده می کنیم این لیبرال دموکراسی های ثروتمند به پهپادهای ایران در اوکراین واکنش تندی نشان می دهند، به این دلیل است که آنها فکر می کنند که ایران در جانب روسیه و چین ایستاده است.
بنابراین، برخی از کشورها مانند هند، برزیل، اندونزی، افریقای جنوبی و ترکیه در تلاشند تا نشان دهند که جزئی از هیچ کدام از محورها نیستند. بر همین اساس، نقش این کشورها بسیار تعیین کننده و اصطلاحا اقتصادهای نوظهوری هستند که به هر طرفی که حرکت کنند وزنه آن طرف افزایش خواهد یافت. به طور مشخص، هند و اندونزی روی هم رفته دارای یک میلیارد و سیصد میلیون نفر جمعیت هستند که حرکت آنها به سمت لیبرال دموکراسی های ثروتمند یا محور روسیه و چین نقش بسیار تعیین کننده ای در آینده سیاست جهانی خواهد داشت.
قدرتهای نوظهور جدید در فضای بین الملل آینده بسیار تعیین کننده خواهند بود و به همین دلیل است که ما شاهد هستیم که امریکا با هند، اندونزی و ترکیه مدارا می کند تا این کشورها را به سوی محور لیبرال دموکراسی های ثروتمند سوق دهد
لذا، قدرتهای نوظهور جدید در فضای بین الملل آینده بسیار تعیین کننده خواهند بود و به همین دلیل است که ما شاهد هستیم که امریکا با هند، اندونزی و ترکیه مدارا می کند تا این کشورها را به سوی محور لیبرال دموکراسی های ثروتمند سوق دهد.
نظر شما