امیرحسین عیدی؛ بازار: همیشه بهمان یاد دادند یکی از اصلیترین اصول موفقیت این است که از این شاخه به آن شاخه نپریم و یک مسیر را برای خودمان انتخاب کنیم و در همان مسیر گام برداریم. موفقیت مثل درختی است که اگر درست رشد کند و آب و نور کافی به آن برسد تا کوچکترین شاخههایش هم رنگ و بوی موفقیت دارند. پس باید اصول موفقیت را یاد بگیریم تا روی هر شاخهای هم که نشستیم موفقیت جزوی از مسیرمان باشد. مهمان این قسمت از برنامه مسیر شخصی است که مصداقی بارز برای از این شاخه به آن شاخه پریدن است و در تمامی شاخهها موفق بوده است. در این قسمت از برنامه با مهدی صفایی از کارآفرینان برتر کشور همراه هستیم و از ابتدای مسیر زندگی تا لحظههای سخت و موفقیت وی را با هم میخوانیم. آنچه در ادامه میآید شرح گفتگو با وی است.
* کسانیکه از موفقیت صحبت میکنند و صدای موفقیتشان بلند است، معمولا از یک گذشته سخت صحبت میکنند، آیا مهدی صفایی هم مشمول این قانون میشود و گذشته سختی داشته یا خیر؟
قانونش همین است. حداقل من ندیدم کسی بدون سختی به جایی رسیده باشد. من هم مانند همه آدمهای دیگر در زندگیام سختی داشتهام حتی یک جاهایی باید میبریدم و عقب میکشیدم. ما کارآفرینان بعضی اوقات میگوییم که ما خیلی سختی کشیدیم، نان شب نداشتیم ولی برنامهریزی داشتیم. باید بگویم ما کارآفرینان، هیچکدام در آن زمان برنامهریزی نداشتیم چون آنقدر درگیر روزمره و موضوعات ابتدایی یک زندگی بودیم به برنامهریزی فکر نکردیم، ولی بعد از مدتی چرا! وقتی که روی روال میافتیم و کار انجام میدهیم برنامهریزی میکنیم. من هم مثل خیلی آدمهای دیگری که مطمئن هستم در این راستا حرکتهای زیادی کردند، خیلی سختی کشیدم اما خود آن سختیها هم از نظر من خیلی شیرین بود که همیشه برایم جذاب است.
* نقطه عطف زندگی خودتان را در کجا میدانید؟
یکی از اصلیترین اتفاقات زندگی من فوت پدرم بود زیرا من در سن پایین پدرم را از دست دادم و احساس میکردم که دیگر حامی ندارم. ضمن اینکه من همیشه اعتقادم بر این است که نیاز باعث موفقیت و تغییر میشود؛ تا وقتی نیاز اتفاق نیافتد، آدم خودش را در این مسیر قرار نمیدهد. مثلاً در خانوادههایی که بیش از حد به فرزندانشان توجه میکنند و رفاه را برای آنها فراهم میکنند، میبینیم که حضور افراد موفق در آنها کمتر است؛ چون آن نیاز باعث میشود که من جنگجو و سرسخت شوم تا بتوانم موفق شوم. برای همین است که من همیشه به خودم لقب جنگجوی تنها را میدهم.
* وقتی روند زندگیتان را میبینیم چیزی که بیشتر از همه به چشم میخورد این است که بسیار از این شاخه به آن شاخه پریدید، در صورتی که به ما یاد دادند که برای موفقیت یک روی یک شاخه تمرکز کن. دلیل اصلی که شما در تمامی شاخهها موفق بودید و خیلیها نمیتوانند این کار را بکنند چیست؟
خیلی نمیتوان جواب درستی به این سوال داد اما اعتقاد من همیشه بر این است که یا یک کاری را نمیکنم یا اگر بکنم به بهترین شکل انجام میدهم. شاید مدل خیلی از آدمها شبیه به من نباشد. من هیچوقتی توصیه به آدمها در مورد یکسری از موضوعات نمیکنم؛ چون هر کدام از آدمها مثل اثر انگشت با هم متفاوت هستند. برای همین وقتی دورههای کسبوکار و انگیزشی را میبینم کمی دلگیر میشوم، به دلیل اینکه هر کدام از افراد نگاه و تفکر خودشان را دارند. بنابراین من نمیتوانم یک توصیه به عموم مردم بکنم، اما چیزی که وجود دارد این است که من یک شاخصی برای خودم درست کردم. مثلا جالب است که بدانید من چند بار دوم در مسابقات شدم و هیچکس آن را نمیداند. چون همیشه به دنبال اول بودن هستم. در گذشته یک روز در ماشین پیکان بودیم و ۵-۴ نفر در جلو و ۵-۴ نفر هم در عقب بودند و من روی پای خواهرم نشسته بودم و اینقدر جا نبود که صورتم به شیشه چسبیده بود. در آنجا آرزوم کردم که روزی ورزشکار موفقی شوم. ورزشکار شدم و بعد قهرمان جهان شدم. در آن موقع دیدم که من قهرمان دنیام ولی پول ندارم و فقط یک مربی گرانقیمت بودم. ماحصل برگشت من از مسابقات جهانی ۵ سکه بود که ۳ تای آنها تقلبی بودند! بعد از آن بیزینسم را شروع کردم و به موفقیت نسبی رسیدم. حالا دیگر هم قهرمان جهان بودم و هم پول داشتم و به دنبال موقعیت اجتماعی بهتر بودم و تصمیم گرفتم که درس بخوانم. این روندی است که برای هر آدمی بسیار بیشتر از من امکان پذیر است.
*بهترین جایی که به خودتان گفتید «مهدی دمت گرم! بالاخره تونستی» چه زمانی بود؟
در قهرمانی و کارآفرینی این اتفاق برایم افتاده است، اما اگر بخواهم ته دلم را بگویم در زمانی که کیروش با من تماس گرفت و به عنوان مربی بدنسازی تیم ملی شروع به کار کردم بهترین جایی بود که به خودم گفتم مهدی دمت گرم! من از فوتبال چیزی نمیفهمیدم و انتخاب کیروش خیلی برایم عجیب بود.
* اکثر نقاط عطفی که از زندگیتان گفتید مربوط به دوران ورزشیتان بود. در کجا این مسیر شروع به حرکت به سمت کارآفرین شدن کرد؟
نیاز، نیاز به درآمد و تغییر. این موضوع دو حالت دارد؛ یک زمانی شما فقط میخواهید پولدار شوید و من این حق را به خیلی از آدمها میدهم که دوست داشته باشند فقط پولدار شوند. اما من نگاهم را میگویم، من عاشق کار کردن هستم و دوست دارم همه در کنار هم کار کنیم. به اعتقاد من زمانی که پول بخش دوم زندگیتان باشد شما بهتر پولدار میشوید. من اگر از روز اول فقط به پول فکر میکردم، به نظرم هیچوقت پول درنمیآوردم. من خودم را آدم ثروتمندی میدانم، البته بحث مالی یک طرف است. از نظر من ثروت اعتباری فوقالعاده با ارزش است؛ یعنی وقتی ما آدم ثروتمندی هستیم که برای یک موضوع به ده نفر زنگ بزنیم و از آن ده نفر هشت نفر از تو سوال نکنند برای چه! آن موقع شما آدم ثروتمندی محسوب میشوید.
* سرمایه اولیه کارتان را از کجا آوردید؟
من در ابتدا حتی ریالی نداشتم و به آن افتخار میکنم. افتخار میکنم که بگویم بیسکوئیت و آدامس فروختم. این توصیه را به همه دوستانم میکنم؛ من همیشه از پایینترین نقطه شروع کردم ولی حتی در آن موقعیت هم کاری کردم که به سرعت به بالا برسم. نه پدر پولداری داشتم و نه پارتی و نه حتی پولی برای شروع و من کارم را از زیر صفر شروع کردم. من همهجا کارم را از کارمندی شروع کردم، اما نه کارمند اداری. ابتدا ویزیتور و بعد از آن فروشنده و سپس مدیر فروش و در نهایت مدیر فروش و مارکتینگ شدم و بعد کارهای مختلف دیگری انجام دادم. من فقط به کار فکر میکردم. من برای ۳ سال و نیم ۵ صبح بیدار میشدم تا ۷ صبح به سرکار بروم و تا ۷ شب در آنجا بودم و تا حدود ۹ شب به خانه میرسیدم و برای ۳ سال و نیم متوالی این کار را انجام میدادم. اینها روندی است که هر آدمی که میخواهد متفاوت و موفق باشد باید طی کند. موفقیت از نگاه هرکس به یک صورت است و این دیدگاه من است.
* در تمام این روند لحظهای بود که با خودتان بگویید: «دیگه بریدم و خسته شدم»؟
بله. برای یکی از شرکتهایم مجوزی را میخواستم و برای آن پانزده سال دویدم و جنگیدم. روزی از خودم پرسیدم برای چه باید ادامه بدهم و این کار را بکنم؟ هرجا هم میرفتم میگفتند دیگر این کار را ادامه نده. بدترین اتفاق تمام این دوران این بود که بعد از پانزده سال، در سه روز به من مجوز دادند و از این بابت بسیار غصه میخورم که من بخاطر اشتباه در تصمیمگیری عدهای که متخصص نبودند پانزده سال عقب افتادم. دلم نمیخواهد اتفاقات بد زندگیام را تکرار کنم. از نظر من زندگی مانند سوار شدن در ماشین است؛ آینه کوچک، گذشته است که باید گاهی آن را نگاه کنی. جلوتر پیچهایی وجود دارد که آنها را نمیبینی و باید از شیشه اصلی لذت ببری.
* به نظر شما چرا با وجود ایدههای خوبی که در کشورمان وجود دارد، جوانان دیگر مانند سابق جنگجو و سخت کوش نیستند؟
آدمها دنبال کار آسان با درآمدهای بالا هستند و هنوز این را نمیدانند که باید یک روندی طی شود. ایده در ذهن همه وجود دارد. وقتی یک نفر از ایدهاش میگوید به او میگویم این ایده ممکن است در ذهن بقیه هم باشد و این ایده و اجراس که شما را متفاوت میکند. جوانان باید عادت کنند جنگجوهای خوبی باشند و مانند ببر زندگی کنند. به خودتان برسید و همیشه زیبا باشید. جنگجو باشید و دنبال طعمه بزرگ بروید و به دنبال طعمه کوچک نروید و برای آن طعمه بزرگ استراتژیهای درست داشته باشیم و بیپروا به دنبال آن نرویم. باید جنگجوهای خوبی باشیم و از جنگیدن نترسیم.
* جوانان برای شروع کسبوکارهایشان در وهله اول به چه امکانات و سرمایهای نیاز دارند؟
از کارهای خیلی کوچک شروع کنید. مشکل اکثر ما این است که میخواهیم از همان ابتدا با کارهای بزرگ شروع کنیم. اتفاقات بزرگ زود به ما آسیب میزند، چون ما هنوز مشکلات آن را نمیدانیم. بهترین کار این است که با کارهای کوچک شروع کنیم و رفتهرفته آن را ارتقا دهیم. من همیشه این را گفتهام که هیچ رستوران زنجیرهای نیست که از یک دکه شروع نشود. در وهله اول خیلی نیاز به سرمایه نداریم و نیازمند تفکر به اجرا هستیم. یکی از بزرگترین مشکلات و معضلات ما این است که حس میکنیم ایدهای که داریم ۵۰% میارزد، در صورتیکه اصلا اینگونه نیست و ایده نهایتا ۷-۵% ارزش دارد که در تمام دنیا به همین صورت است. بعد باید یاد بگیریم که چگونه با یک سرمایهگذار مذاکره کنیم. خیلی وقتها خودمان نمیتوانیم با یک سرمایهگذار مذاکره کنیم و باید از شخصی استفاده کنیم که متخصص این امر باشد و بداند که چطور میشود سرمایهگذار را متقاعد کرد. زمانی ما توان مالیمان بزرگ نیست؛ پس باید از همان توان استفاده کنیم. پس بهترین راه برایمان این است که از اتفاقات و کارهای کوچک شروع کنیم.
اگر شما را مسئول سازمان یا ادارهای بگذارند و از شما بخواهند که طرز فکر موفق بودن را در آنها بیدار کنید، در ابتدا چه ویژگیای را در آنها برمیانگیزید؟
جنگجو بودن. باید جنگجو بودن را در آدمها پیدا کرد. کسی که به شما میگوید اولین چیزی که برایش مهم است حقوق است، پس این خیلی برای یک مدیر جذاب نیست. در تجارت وقتی شخصی را میبینید که اتفاقات ابتدایی و حاشیهای خیلی بیشتر از اتفاقات اصلی برایش مهم است برای یک مدیر جذاب نیست. یک نکته خیلی مهمی که وجود دارد این است که بعضی اتفاقاتی به ناخواست در کشور میافتد که بعضی جوانان را سرخرده میکند و من برای آنها خیلی غصه میخورم، اما باید در نظر داشت که مهم نیست اتفاقات پیرامون ما چیست، مهم این است که من میخواهم موفق شوم. اگر قرار باشد همه چیز برایتان مهیا باشد تا موفق شوید پس تفاوت تو با بقیه چیست؟ دیگر مهم نیست آن شخص کیست، هرکسی جای شما باشد میتواند آن کار را انجام دهد. همیشه این نکته را گفتهام که اگر همه چیزم را ازم بگیرند، سه ساله به همینجایی که هستم میرسم. یک زمانی ما تلاش میکنیم که موفق باشیم پس باید متفاوت از سایرین عمل کنیم، در غیر این صورت اگر بخواهیم همان مسیر را برویم، همگی میتوانند آن را انجام دهند. کدام آدم موفقی را دیدهاید که جنگجو نباشد، آسیب ندیده باشد و چیزی که میخواهد را ساده بدست آورده باشد؟ همیشه میگویند آدمها دوبار به دنیا میآیند؛ یکبار وقتی متولد میشویم و بار دیگر وقتی خودمان را میشناسیم و به جایی میرسیم که میدانیم میخواهیم چهکار کنیم. هرچهقدر زودتر به این درک برسیم موفقتر خواهیم بود. پیشنهادم به همه جوانان این است که خودتان را بشناسید و بدانید میخواهید چهکار کنید. زندگی تا زمانی با ارزش است که چیزی که فکرش را نمیکردی را بدست آوری و دو اینکه خیلیها نتوانستند آن را بدست بیاورند. وقتی خود متفاوتت را پیدا کنی آن موقع زندگی برایت جذابیت دیگری پیدا میکند.
* در صحبتهایتان گفتید که اگر همه چیزتان را بگیرند، سه ساله به جایگاه فعلیتان میرسید. چه راهحلی برای این وجود دارد که بعد از زمین خوردنهای وحشتناک بتوانیم خودمان را دوباره بلند کنیم؟
یک مدل شمشیر سامورایی داریم که از ۴۰ لایه تشکیل شده است و اینقدر به آن ضربه وارد شده و آبدیده است که میگویند اگر روی انگشتانت بگذاری آنها را قطع میکند. چون آسیبها را دیده و ضربهها را تحمل کرده است، الان به این حد از قدرت رسیده است. باید خودمان را همیشه آماده کنیم که بخواهیم شکست بخوریم. من همیشه میگویم باید یک دفترچه درست کنیم و در آن بنویسیم که «من قرار است صدبار شکست بخورم» و هربار که شکست میخوریم میتوانیم بنویسیم بدبخت شدیم و هنوز ۹۹ بار دیگر مانده است یا میتوانیم بنویسیم خدا را شکر فقط ۹۹ بار دیگر مانده است. باید نوع نگاهمان را عوض کنیم. وقتی طرز نگاه کردنمان عوض شود قطعا آدمهای موفقی خواهیم شد. این خیلی مهم است که بدانیم برای زندگیمان میخواهیم چکار کنیم و برای آن تلاش کنیم.
* به عنوان کلام پایانی هر صحبتی که با جوانان دارید بفرمایید...
جنجگوهای خوبی باشید. قلدرهای مودب محترم باشید. تا میتوانید به روبرو توجه کنید و به اطراف کاری نداشته باشید. خیلیها با شما مخالفت میکنند و ناامیدتان میکنند، آنها را رها کنید. با آدمهای ناراحت نه دوست باشید و نه با آنها کار کنید. تا جایی که میتوانید با آدمهای بشاش و سرحال در ارتباط باشید و حال خودتان را خوب نگه دارید. برای همه جوانان یک آرزو دارم که همیشه میگویم: خداوندا آنقدر مرا قوی کن که با قویترین دشمن خودم که خودم هستم روبرو شوم. این بهترین اتفاق دنیاست.
نظر شما