به گزارش بازار، مجید شاکری در یادداشتی نوشت: ماگا (MAGA) در اوت ۲۰۲۳ از شعار معروف دونالد ترامپ رئیس جمهوری آمریکا، یعنی «دوباره آمریکا را باعظمت کنیم» (Make America Great Again)، متولد شد. باید تاکید کنم نکاتی که بیان می کنم به معنای درستیاش نیست. دارم می گویم این کمپ به طور نسبی اینطور فکر می کند و براساس این گزارهها تصمیمگیری و داوری میکند. نکته بعدی این است که بین اجزای ماگا تناقضات زیادی وجود دارد که من به این خواهم پرداخت. پس ما با یک روایت یکپارچه آمریکای ماگا مواجه نیستیم. اما سعی می کنم آن شاخصهای کلی که پر تکرار ترند یا در این ادبیات به تثبیت رسیدهاند را توضیح دهم.
آمریکای ماگا در بسیاری از اصول خود اساساً دوحزبی است. با اینکه نماد آمریکای ماگا، حزب جمهوریخواه ترامپی در بسیاری از شاخصها، تفاوت جدی در سطح راهبرد با دموکراتها و آنچه به آن اقتصاد بایدنی میگوییم و متقابلاً جهتگیری ترامپ ندارد. در ادامه به خطوط کلی و خط قرمزهایی از بسته پیشنهادی برای روابط ایران و آمریکا اشاره میکنم. علاوه بر این مسئله ایده در پرونده ایران و آمریکا موضوع بسیار مهمی است، ایدههای غلط ما را به نتایج بدی میرسانند، اگرچه در ایران امروز بحث بر سر این است که چه کسی مذاکرهکننده باشد اما ایده از مذاکرهکننده مهمتر بوده و بهتر است ایده مذاکرهکنندهاش را انتخاب کند. نکاتی که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد، لزوماً به معنی درست بودن آن نیست، بلکه به منظور اشاره به این موضوع است که این کمپ به طور میانگین اینطور فکر میکند و بر اساس گزارههای مورد اشاره تصمیم میگیرد و داوری میکند.
ظهور الگوی سیاسی تازه از دل یک سهقطبی در آمریکا
درخصوص ظهور الگوی جدید سیاسی توضیحات متعددی وجود دارد، از این دیدگاه که یک سهقطبی بین افراد ثروتمند، فقیر و تکنوکراتهایی که به عنوان کارگر و متخصص دانشی وارد میشوند و ادبیاتی که توسط این کارگران دانشی، قشر فرهیخته و الیت متولد و بزرگشده انتهای قرن بیستم و ابتدای قرن بیست و یکم استفاده میشود، ادبیات LGBTQ و امثال اینهاست. ثروتمندان این ادبیات را تحمل میکنند، اما فقرا ناچارند با این ادبیات بسازند و تحتتأثیر آن قرار گیرند. ترامپی که خودش از ثروتمندان آمده و به تعبیر آنچه در برخی یادداشتها آمده (میتواند به همه ارزشهای این حکم تف بیندازد) ارزشمند است. در کنار تمام این حرفها یک تحلیل جالب جامعهشناسی و اقتصادی وجود دارد و به طرز خوبی میتواند توضیح دهد که چرا با چنین تغییر و پارادایم شیفتی در فضای سیاست داخلی اروپای غربی و آمریکا مواجه شدیم.
کارگران یقهآبی سفیدپوست؛ طبقه بازنده آمریکایی
شاخص مهمی به این عنوان وجود دارد که در ۳۰ سال اول، یک نسل چقدر توانستند دارایی کسب کنند. این موضوع مهمی است به این خاطر که در فضای غرب با توجه به اینکه باید دارایی کسب کنید تا درنهایت در نقطه بازنشستگی بتوانید از آن دارایی استفاده کنید (فارغ از اینکه آن دارایی چه شکلی دارد، مستغلات است یا خود یک بسته بازنشستگی است)، این شاخص برای کسانی که متولد دهه ۷۰، ۸۰ هستند؛ نسل هزاره و نسل بعد از انفجار جمعیتی پس از جنگ جهانی دوم «بسیار بد» است، حتی نسبت به کسانی که همین شاخص را در بحران ۱۹۲۹ محاسبه میکنیم هم بدتر است. این شاخص برای گروه دوم، توضیحدهنده وضعیتی است که با آن مواجهند. در دورهای که باید پایههای دارایی خانوادهشان را بسازند، در ابتدا به بحران و شرایط خاص تورمی و بعد سیاست پولی بسیار سختگیرانه «ورلد کر» برخورد کردند و نتوانستند دارایی کسب کنند و حالا که به سن ۴۰، ۵۰ سالگی رسیدهاند هم با بارِ نداشتن ذخیره و پسانداز از دوره جوانی مواجهند، هم با بارِ نگهداری بزرگسالان خود که هزینههای بیمارستانیشان گاهی اوقات قابل تحمل نیست یا خدمات عمومی نمیتواند آن را پوشش دهد.
همچنین با نسل پس از خود مواجهند که دیرتر ازدواج میکنند و دیرتر از خانواده بیرون میروند. این امری جدی برای آنهاست و آنها را تبدیل به بازنده کرده است، علیرغم اینکه عملکرد کلیت اقتصاد آمریکا بهوضوح عالی است. برای مثال اقتصاد آمریکا در مقایسه با کشورهای بزرگ دیگر، بهتر عمل کرده است و حتی با ۲ درصد بالاتر از نرخ رشد به فرض ادامه قبل از کووید ایستاده است.
نظر شما