۳ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۳:۰۸
«شی جین» با چین چه کرد؛ بازتعریف ایدئولوژیک برای رشد اقتصادی، جذب سرمایه گذاری و اعتماد شهروندان
ریشه های واقعی یک اندیشه

«شی جین» با چین چه کرد؛ بازتعریف ایدئولوژیک برای رشد اقتصادی، جذب سرمایه گذاری و اعتماد شهروندان

تلاش شی جهت ترکیب مارکسیسم و کنفوسیوس تلاشی برای دفاع از خود و حزب در برابر انتقاد به نظر می رسد، زیرا کنفوسیوسیسم ثبات و احترام به اقتدار را در اولویت قرار می دهد

بازار؛ گروه بین الملل: سایت تحلیلی فارن افرز اخیرا مقاله ای با قلم «رعنا میتر» با عنوان « ریشه های واقعی اندیشه «شی جین پینگ»/مبارزه طولانی فیلسوفان سیاسی چین با مدرنیته» منتشر نموده است. ترجمه متن مقاله در ادامه می آید.

در سال ۲۰۲۳ «هونان تی وی»، دومین شبکه تلویزیونی پربیننده چین از سریالی به نام «وقتی مارکس با کنفوسیوس ملاقات کرد» رونمایی کرد. فلسفه مارکس و کنفوسیوس در طی پنج قسمت، ماهیت سیاست را مورد بحث قرار دادند و به این نتیجه رسیدند که کنفوسیوسیسم و مارکسیسم با هم سازگار هستند - یا اینکه مارکس ممکن است ناخودآگاه نظریه‌های خود را از مکتب کنفوسیوس استخراج کرده باشد. در یکی از قسمت‌ها، مارکس خاطرنشان کرد که او و همراهش به ثبات [سیاسی] تعهد دارند و افزود که در حقیقت، من خودم برای مدت طولانی چینی بودم و این نشان می‌دهد که تفکر او همیشه با جهان‌بینی سنتی چین هماهنگ بوده است.

این سریال توسط حزب کمونیست چین حمایت شد و بخشی از پروژه سیاسی گسترده رئیس جمهور شی جین پینگ برای مفهوم سازی مجدد هویت ایدئولوژیک کشورش بود. از زمان روی کار آمدن شی جین پینگ در سال ۲۰۱۲، وی درک و تفسیر خود از ایدئولوژی چین را برای مردم این کشور ضروری دانسته است؛ از این رو آن را «اندیشه شی جین پینگ» می نامد و بوروکرات ها، سرمایه داران و ستارگان پاپ موظف شده اند آن را تایید کنند ودانش آموزان اکنون آن را در مدرسه یاد می گیرند. اعضای حزب کمونیست چین باید از برنامه‌ای برای گوشی هوشمند استفاده کنند که به‌طور مرتب قوانین آن را به اشتراک می‌گذارد. کلید تفکر شی جفت کردن مارکسیسم با کنفوسیوسیسم است: او در اکتبر ۲۰۲۳ اعلام کرد که چین امروزی باید مارکسیسم را روح و فرهنگ سنتی چینی را به عنوان ریشه در نظر بگیرد.

تلاش‌های شی جهت بازتعریف زیربنای ایدئولوژیک چین به‌طور فزاینده‌ای ضروری به نظر می‌رسد، زیرا کاهش رشد موجب شک و تردید سرمایه‌گذاران و بی‌اعتمادی عمومی در داخل شده است

تلاش‌های شی برای بازتعریف زیربنای ایدئولوژیک چین به‌طور فزاینده‌ای ضروری به نظر می‌رسد، زیرا کاهش رشد موجب شک و تردید سرمایه‌گذاران و بی‌اعتمادی عمومی در داخل شده است. او کشوری را رهبری می‌کند که قدرت اقتصادی آن بسیار بیشتر از شکل حکومت آن قابل احترام است: چین اکنون جایگاهی را در میان اقتصادهای بزرگ جهان به دست آورده است. با این وجود کشورهای غربی تمایلی به پذیرش نفوذ جهانی چین ندارند مگر اینکه چین با ارزش‌های لیبرال مدرن مطابقت داشته باشد. اما تلاش او برای سنتز مارکس و کنفوسیوس باعث حیرت و حتی تمسخر ناظران خارج و داخل چین شده است.

در طول قرن گذشته متفکران کمونیست چینی بر این باور بوده اند که آینده شکوفا مستلزم جدایی کامل از گذشته است. متفکران اولیه مارکسیست چین به طور کلی کنفوسیوسیسم را محکوم کردند؛ فلسفه ای که بر سلسله مراتب، تشریفات و بازگشت به گذشته آرمانی تاکید دارد. مائو تسه تونگ و دیگر مارکسیست های چینی معتقد بودند که کنفوسیوسیسم از نظر تئوریک با مارکسیسم که انقلاب و تغییر دائمی را جشن می گیرد ناسازگار است. از نظر آنها تفکر کنفوسیوس یک بوروکراسی رو به مرگ ایجاد کرده بود که نتوانست با چالش های مدرنیته سازگار شود.

اما پاک کردن گذشته در کشوری با تاریخ غنی همیشه همراه با مبارزه ای جدی بوده است. در حالی که بسیاری از نظریه پردازان سیاسی اوایل قرن بیستم چین کنفوسیوسیسم را محکوم کردند، متفکران دیگر تلاش کردند نشان دهند که چین برای مدرن شدن نیازی به تقلید از ایده های غربی - خواه ناسیونالیست، لیبرال یا مارکسیست - ندارد. آنها نقشه راهی برای نوع متفاوت اما بالقوه موثر مدرن سازی در جهان ایده های سنتی چین پیدا کردند.

مارکسیسم چینی ممکن است دقیقاً به این دلیل فضای ظهور داشته باشد که این متفکران متاخر به دنبال اعمال تفکر کنفوسیوس در چالش های مدرنیته بودند

«وانگ هوی»، محقق زبان و ادبیات چینی در دانشگاه تسینگ‌هوا در کتاب «ظهور تفکر مدرن چینی» ارتباطات بین نظریه سیاسی و مسائل ملموس تر حکومت را در طول هزاره تاریخ چین تحلیل می کند. کاوش عمیق وانگ در کار گروهی از متفکران متاخر نشان می دهد که استقبال چین از مارکسیسم از رد کلی کنفوسیوسیسم ناشی نمی شود. مارکسیسم چینی ممکن است دقیقاً به این دلیل فضای ظهور داشته باشد که این متفکران متاخر به دنبال اعمال تفکر کنفوسیوس در چالش های مدرنیته بودند.

از یک جهت، ظهور تفکر مدرن چینی باعث می‌شود که ترکیبی از مارکسیسم و کنفوسیوسیسم کمتر غیرقابل قبول به نظر برسد. بسیاری از نویسندگان پیشنهاد کرده‌اند که «کار ایدئولوژیک» شی برای مردم عادی چین که به طور فزاینده‌ای با مشکلات مادی مانند پرداخت وام‌های سنگین یا ارائه مراقبت‌های بهداشتی برای بزرگان خود دست و پنجه نرم می‌کنند، ارتباطی ندارد یا نمی‌تواند داشته باشد. اما آنومی چین یک بحران هویت ملی است و به طور ضمنی، کتاب وانگ نشان می‌دهد که تلاش‌ها برای بازتعریف ایدئولوژی کشور می‌تواند به حل این بحران کمک کند.

اما تحلیل وانگ همچنین نشان می‌دهد که حزب کمونیست چین در کجا به بیراهه می‌رود. حزب ایدئولوژی جدید خود را با عباراتی ساده انگارانه بیان می کند که از خوانش های نامحسوس از آثار کلاسیک و نادیده گرفتن نقد استفاده می کند. متفکرانی که در آغاز قرن بیستم در مورد ارتباط آیین کنفوسیوس بحث می کردند، معتقد بودند که کلید این ارتباط این است که به متفکران اجازه دهیم در مورد ماهیت فلسفه چینی بحث کنند.

تأکید کنفوسیوسیسم بر سنت و احترام به سلسله مراتب، بوروکراسی ریشه‌دار و گاه فاسد را توجیه می‌کرد

وانگ یکی از تأثیرگذارترین روشنفکران معاصر چین، بارها درباره دوران پس از انقلاب کمونیستی نوشته است. او که در سال ۱۹۸۹ در جنبش دانشجویی برای اصلاحات دموکراتیک شرکت کرد، به یکی از اعضای اصلی آنچه که دیگران «چپ جدید» چین می‌نامند در دهه ۱۹۹۰ تبدیل شد. او در سال ۲۰۱۰ در کتاب خود، پایان انقلاب، از چرخش چین به سمت بازاریابی در دهه ۱۹۹۰ انتقاد کرد.

با این حال وانگ در کتاب «ظهور اندیشه چینی» به هیچ جنبه ای از تاریخ پرتلاطم قرن بیستم چین نمی پردازد. در این اثر، وانگ بیشتر به متفکران چینی سابق علاقه مند است که قبلاً با چالش های ناشی از مدرنیته دست و پنجه نرم کرده بودند و استدلال می کرد که وقتی چین تغییر کرد، این کار را با استفاده از منابع داخلی انجام داد.

مطالعه وانگ در سلسله‌های سانگ (۹۶۰-۱۲۷۹) و مینگ (۱۶۴۴-۱۳۸۶) با نئوکنفوسیوسیسم آغاز می‌شود، مکتبی که کنفوسیوسیسم سنتی را در مواجهه با چالش‌های تائوئیسم و بودیسم تطبیق داد. تحلیل او زمانی قوی‌ترین برجستگی معاصر خود را به دست می‌آورد که او در مورد رشته‌ای از فکر که در اواخر سلسله چینگ پدیدار شد بحث می‌کند. در اوج دوران چینگ، چین جمعیت خود را دو برابر کرد و لشکرکشی های نظامی بسیار موفقی را اجرا کرد که قلمرو خود را گسترش داد. اروپایی ها به دنبال خرید و کپی کردن هنر متمایز و چینی بودند. اما در پایان قرن نوزدهم، شکست‌های اقتصادی و شکست انگلیسی‌ها در جنگ‌های تریاک، چین را به نقطه بحران وجودی رساند. پس از اینکه چین مجبور به امضای معاهدات تحقیرآمیز با انبوهی از قدرت‌های در حال ظهور از جمله ژاپن، روسیه و ایالات متحده آمریکا شد، به نظر می‌رسید که برای شکوفایی در عصر مدرن مناسب نیست.

یک نتیجه بالقوه این بود که سنت‌های چینی قدیمی هستند و باید به نفع ایده‌های غربی از جمله ناسیونالیسم و مارکسیسم کنار گذاشته می‌شدند. وانگ استدلال می‌کند که مشکلی که امپراتوری چینگ متاخر را آزار داد، فقط یک مشکل ژئوپلیتیکی نبود که در آن سایر دولت‌ها از مزایای مادی نسبت به چین برخوردار شده بودند. بلکه بحران جهان بینی بود. تأکید کنفوسیوسیسم بر سنت و احترام به سلسله مراتب، بوروکراسی ریشه‌دار و گاه فاسد را توجیه می‌کرد که نتوانست به تهاجمات خارجی و شورش‌های داخلی پاسخی ماهرانه بدهد یا درآمد مالیاتی کافی برای حفظ امنیت و زیرساخت‌ها را حفظ کند.

در اواخر قرن نوزدهم، شکست‌های اقتصادی چین را به نقطه بحران وجودی رساند

اما وانگ همچنین پیشنهاد می کند که این نوع رکود در کنفوسیوسیسم ذاتی نیست. در واقع جهان فکری کنفوسیوس بزرگ و منعطف بود. متفکران کنفوسیوس اغلب از مواجهه با ایده های خارجی لذت می بردند و آنها را ترکیب می کردند تا چین را با شرایط تاریخی جدید تطبیق دهند. مشخصاً در اواخر قرن نوزدهم، متفکران راه‌هایی را بررسی کردند که در آن جهان فرهنگی کنفوسیوسی خودشان ممکن است خود را در مواجهه با افکار غربی تغییر دهد.

متفکرانی مانند کانگ یووی عناصر مدرن‌سازی را در کنفوسیوس کشف کردند و استدلال می‌کردند که یک تفسیر مناسب نشان می‌دهد مؤلفه‌هایی دارد که می‌تواند با ایده‌های مدرن‌سازی غربی مطابقت داشته باشد. کانگ با تکیه بر نظریه های کنفوسیوس، ایده داتونگ یا «وحدت بزرگ» را فرموله کرد؛ روزی که هر چیزی روی زمین، بزرگ یا کوچک، دور یا نزدیک، یکسان خواهد بود. کانگ هیچ تمایزی بین داشتن جهان بینی کنفوسیوس و حمایت از جهانی که مرزها را بی معنی می داند، نمی دید. پیشنهادات او باعث نفوذ او شد و او نقشی محوری در جنبش اصلاحات صد روزه ۱۸۹۸ ایفا کرد که هدف آن سوق دادن چین به سمت یک سلطنت مشروطه مشابه ژاپن بود.

چین اکنون از قدرت اقتصادی و نظامی بسیار بالایی برخوردار بوده و هیچ تهدید معناداری برای حاکمیت ملی آن وجود ندارد. چین مانند بسیاری از کشورهایی که امروزه در حال افزایش قدرت خود هستند، احساس مالکیت بر هنجارهای بین المللی جهان که عمدتاً توسط غرب در قرن بیستم ایجاد شده بود، ندارد. نخبگان چینی بر این باورند که این هنجارها و مقدمات فکری جهانشمول آنها تا حد زیادی بر چین تحمیل شده است و علیرغم قدرت چین، این کشور به طور فزاینده ای دچار احساس بحران می شود. این احساس تا حدی واکنشی به شرایط مادی است. بیکاری جوانان شهری چین که اکنون ۲۰ درصد یا بیشتر تخمین زده می شود و نابرابری رو به رشد روستایی-شهری ریشه در اقتصاد دارد. مشکلی که اکنون خانواده های چینی در پرداخت وام مسکن خود یا کنار آمدن با مراقبت های بهداشتی و مستمری ناکافی دارند، نیز به همین شکل است.

د

تلاش شی جهت ترکیب مارکسیسم و کنفوسیوس تلاشی برای دفاع از خود و حزب در برابر انتقاد به نظر می رسد، زیرا کنفوسیوسیسم ثبات و احترام به اقتدار را در اولویت قرار می دهد

حس آنومی در چین نیز جامعه‌شناختی است، به‌ویژه برای جوانان و تنها با اصلاحات اقتصادی قابل حل نیست. دوره اخیر رشد اقتصادی چشمگیر باعث ایجاد یک خودپنداره در میان شهروندان چینی شد: چین یک قدرت جسور و در حال رشد است و چینی بودن به معنای پیشرو بودن است. هسته این درک اکنون به چالش کشیده شده است. به نظر می‌رسد مسیر رشد شگفت‌انگیز چین تاج‌گذاری کرده و نه تنها حساب‌های بانکی مردم را خالی کرده، بلکه حس هویت آنها را نیز خالی کرده است.

در این موقعیت شی تلاش برای ارائه ایدئولوژی تازه ای را آغاز کرده است که دیدگاه مارکسیستی از جامعه را با دیدگاه کنفوسیوس آمیخته می کند. مارکسیسم خودانتقادی را ترویج می‌کند و زمانی که در سیاست واقعی به کار می‌رود، منجر به پاکسازی می‌شود. این موارد در واقع پدیده هایی هستند که شی می خواهد در لحظه شکننده سیاسی از آنها اجتناب کند. در ظاهر، ترکیب او ممکن است فقط تلاشی برای دفاع از خود و حزب در برابر انتقاد به نظر برسد، زیرا کنفوسیوسیسم ثبات و احترام به اقتدار را در اولویت قرار می دهد.

با این حال، مطالعه وانگ به طور ضمنی نشان می دهد که کنفوسیوسیسم و مارکسیسم ممکن است ذاتاً ناسازگار نباشند. تحلیل او برای چین امروز بسیار مهم است، حتی اگر مستقیماً به چین معاصر نپردازد. کار او نشان می دهد که تلاش برای استفاده از فلسفه سنتی چین برای رویارویی با چالش های نوظهور سابقه دارد. جهان بینی مارکسیستی آینده‌ای را پیش‌بینی می‌کند که همچنان با تغییرات چشمگیر و رویارویی‌های تنش زا با چالش‌های انتقال انرژی پاک، هژمونی ایالات متحده یا نظم بین‌المللی لیبرال شکل می‌گیرد. جهان بینی مبتنی بر کنفوسیوسیسم می تواند این ایده را تطبیق دهد که چین در آینده به آرامش، پیش بینی پذیری و ثبات بیشتری نیاز خواهد داشت – و اینکه رویارویی مستقیم نظامی احتمالاً منافع خود چین را تضعیف می کند.

باید گفت اندیشه سیاسی چین سرزندگی و تنوع را حفظ می کند: این مهم روندی در حال پیشرفت است. در سال ۲۰۱۹ «بای تانگدونگ»، فیلسوف دانشگاه فودان در شانگهای کتابی به نام «علیه برابری سیاسی» منتشر کرد. علیرغم عنوان تحریک آمیز، این اثر دفاعی قوی از لیبرالیسم است با این استدلال که برخی از اشکال حکومت غیر دموکراتیک مانند شایسته سالاری مبتنی بر ارزش های کنفوسیوس، بهتر از دموکراسی می تواند ارزش های لیبرال را حفظ کند. دیگر متفکران چینی که اغلب واقع‌گرا محسوب می‌شوند نیز با ایده‌های کلاسیک دست و پنجه نرم می‌کنند.

تلاش شی جهت ترکیب کنفوسیوس و مارکس بیهوده نیست. فقط دو دهه پیش، محیط فکری چین بسیار متفاوت بود. در آن زمان دانشگاهیان جهت بحث در مورد آلترناتیوهای سیاسی مختلف آزادتر بودند و رسانه‌ها می‌توانستند نظرات سیاسی دقیق‌تری را به خطر بیندازند. هنوز هویت چینی چندگانه بوده و یکپارچه نیست و تفکر چینی زمانی که آزاد و بحث برانگیز بود بهترین کمک را به شکوفایی چین داشته است. این جنبه ای از سنت چینی است که حزب کمونیست چین امروزی نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد.

کد خبر: ۲۷۴٬۸۰۴

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha