بهمن خداپناه: در اکثر دورههای زمانی پس از جنگ، اقتصاددانان باور داشتند که شرکتهای بزرگ باعث ایجاد اکثر شغلها میشوند؛ اما این نتیجهگیری به این دلیل بود که آنها در نبود دادههای دقیق جغرافیایی از سطوح مختلف استخدام شرکتها، تعداد شغلهای در هر دسته اندازه را در یک دوره زمانی محاسبه و از مقدار متناظر آن در دوره قبل کم میکردند تا ببینند کدام اندازه شرکتی بیشترین شغل را خلق کرده است. مشکل اینجا بود که آنها فرض میکردند شرکتها در یک دسته اندازه در دو دوره زمانی یکسان و مشابه بودهاند؛ بنابراین، اگر یک شرکتی که در شروع دوره زمانی ۲۰۰ کارمند داشته و در ادامه رشد کرده و ۶۰۰ کارمند را استخدام نموده است، با آن به عنوان شرکت بزرگی که ۶۰۰ شغل ایجاد کرده برخورد میشود و به اشتغالزایی شرکتهای بزرگ ۶۰۰ شغل اضافه میگردد درحالیکه شرکتهای کوچک ۲۰۰ شغل خود را از دست دادهاند.
این کار مشخصاً روش درستی برای سنجش رشد اشتغال نیست. در سال ۱۹۷۹، دیوید بیرچ پروفسور دانشگاه ام آی تی تصمیم گرفت با توجه به سوابق ثبتشده استخدام هر شرکت به بررسی این موضوع بپردازد. بیرچ توانست نشان دهد که بین سالهای ۱۹۶۹ و ۱۹۷۹، بیش از ۸۰ درصد شغلها در کسبوکارهایی با کمتر از ۱۰۰ کارمند ایجادشده است که از این میان، دوسوم آنها کمتر از ۲۰ کارمند داشتهاند.
برخلاف اغلب مطالعات اقتصادی، این موضوع تحول بزرگی بود. اقتصاددانان و سیاستگذاران دیگر نمیتوانستند بهراحتی فرض کنند که شرکتهای بزرگ بیشترین تولید اشتغال را دارند. بهسرعت این موضوع که شرکتهای کوچک بزرگترین بانیان اشتغالزایی هستند تبدیل به یک خرد جمعی شد. اکنون انبوهی از موارد دلخواه کسب و کارهای نوپا هم اعم از کاهش مالیاتی و معافیتهای قانونی تا قوانین مبادلهای دلخواه آنها، نه از روی تفکر قدیمی که آنها ستون جامعه دموکرات هستند بلکه به دلیل مهمترین عنصر اشتغالزایی و ستون اقتصاد، میتوانست وضع گردد.
از زمان مطالعه اولیه بیرچ، اقتصاددانان دیگری نیز نتایج مشابهی به دست آورند اما افراد دیگری بودند که یافتههای آنها متفاوت بود و نتایج بیرچ را نقد میکردند. گروه دیگری هم وجود داشتند که اذعان میکردند نه کسب و کارهای کوچک و نه کسبوکار بزرگ بلکه کسبوکارهای جدید هستند که اشتغالزایی میکنند. با وجود همه این مناقشات، ادعای بیرچ در بین افراد به طور مداوم تکرار شد و مانند یک افسانه کوچه و خیابانی بزرگ و بزرگتر گردید و بهاصطلاح خودمان یک کلاغ چهل کلاغ شد و در نهایت به مرحلهای رسید که گفته میشود شغل آفرینی کسب و کارهای کوچک مهم بوده و منبع تمامی شغلهای ایجادشده هستند.
شغل آفرینی کسب و کارهای کوچک
تحقیق بیرچ در بعضی نتایج موردانتقاد قرار گرفته است. خود بیرچ اظهار داشت که نتایج اولیه او “عددی سادهلوحانه” بود و او میتوانست “این عدد را با تغییر در نقطه آغاز و بازه های در نظر گرفتهشده تغییر دهد. ” بعضی دیگر کار او را از منظر “تحلیل رگرسیون به تورش میانگین” نقد نمودهاند. بهعبارتیدیگر، تعدادی از شرکتهایی که بهعنوان بزرگ در دوره اصلی دستهبندی شدهاند، در اواخر دوره رشد استخدامی را تجربه کردهاند و بزرگ شدهاند، بدین معنی که اینها دقیقاً شرکتهایی هستند که احتمالاً در سال آینده قرارداد میبندند و به همین دلیل بهگونهای نشان داده شده است که شرکتهای بزرگ شغلهای خود را از دست دادهاند. به طور مشابه، بعضی شرکتهایی که بهعنوان کوچک در سال پایه دستهبندی شدهاند بهتازگی قرارداد بستهاند و به دلیل رگرسیون به میانگین پیشبینی میشود که در سال بعد گسترش یابند.
مطالعات دیگر هم نتایج ضعیفتر و حتی متناقضی به دست آوردند. در تلاش برای صحت سنجی نتایج بیرچ، آرمینگتون اقتصاددان دریافت که بین سالهای ۱۹۷۶ و ۱۹۸۲، سهم شرکتهای کوچک از اشتغالزایی ۵۲ درصد بوده است که با بیش از ۸۰ درصد گفته شده فاصله زیادی دارد و به سهم واقعی آنها از کل شغلها نزدیکتر است.
تحقیقات اخیر بیان دارند که شرکتهای کوچک جدید و نه همه شرکتهای کوچک، اشتغالزایی بالایی دارند. هالتیوانگر و همکاران دریافتند که با در نظر گرفتن “سن شرکتها، ”رابطه منفی میان اندازه شرکت و رشد خالص از بین میرود و حتی به دلیل نرخ نسبتاً بالای خروج و انحلال شرکتهای کوچکتر، معکوس میگردد. ” بهعبارتیدیگر، این سن است که در اشتغالزایی تأثیرگذار است و نه اندازه شرکت. همانطور کودکان رشد بیشتری از بزرگسالان دارند، شرکتهای جوان نیز از قدیمیترهای خود سریعتر گسترش مییابند.
یک مطالعه نتیجه گرفت که سهم اشتغالهای جدید کوچکترین شرکتها در مقایسه با سهم آنها در اشتغال کل، کمی بیشتر است (۳۵.۱ درصد در مقابل ۲۷.۲ درصد از سهم استخدام). البته “شواهدی قوی وجود دارد که کوچکترین شرکتها همچنین سهم نامتجانسی در حذف و تخریب شغلها دارند (۳۳.۹ درصد در مقایسه با ۲۷.۲ درصد سهم اشتغال).” به همین دلیل است که رابطه میان نرخ استارتآپها و نسبت شکست در صنایع با سطح کد صنعت ۳ رقمی ۰.۷۷ است. بهعبارتیدیگر، صنایعی که بیشترین نرخ استارت آپ را دارند، به همان اندازه نیز نرخ شکست شرکتی بالاتری دارند. دیویس، هالتیوانگر و شووه بهدرستی اشاره میکنند که “برداشتهای اشتباه میان اشتغالزایی کل و خالص، تصویری غلط از اشتغالزایی به ما ارائه میکند و تعداد عظیمی از اشتغالهای ایجادشده توسط شرکتهای بزرگ را مخدوش مینماید.
ما این مطلب را در بین سالهای ۱۹۹۳ و ۲۰۱۰ مشاهده میکنیم. شرکتهای کوچک با ۱ تا ۱۹ کارمند، ۲۹ درصد از کل اشتغالزایی را به خود اختصاص دادهاند اما این رقم در زمینه اشتغال خالص ۱۵ درصد است. در مقابل، شرکتهایی با بیش از ۵۰۰ پرسنل، سهم ۲۶ درصدی از اشتغال کل و ۳۶ درصدی از رشد اشتغال خالص را بر عهده دارند (شرکتهایی با ۲۰ تا ۹۹ و ۱۰۰ تا ۴۹۹ کارمند، هر کدام سهمی ۲۳ درصدی دارند). درواقع، اشتغال کلی کسبشده در هر ماه ۲۷ برابر اشتغال خالص کسبشده است که نشاندهنده بههم ریختگی بازار کار مخصوصاً در شرکت جدید و کوچک است. دکر و همکاران دریافتند هنگامی که شرکتهای تثبیت شده و پایدار در نظر گرفته میشود (شرکتهایی که ایجاد می شوند و از بین میروند را لحاظ نکنیم)، مابین سالهای ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۵، شرکتهای بزرگ (بیش از ۵۰۰ کارمند) در هر سنی شغل بیشتری از باقی شرکتها رویهم تولید میکنند.
بهعنوانمثال، در سال ۸ و ۹ فعالیت شرکتها، شرکتهای بزرگ ۳ برابر سریعتر از تمام شرکتهای هم سن خود، اشتغالزایی میکنند (رشد ۴.۵ درصدی در قیاس با ۱.۸ درصدی). همچنین، برای شرکتهایی با بیش از ۱۶ سال سابقه، شرکتهای کوچک با کمتر از ۵۰ کارمند، شغلهای خود را از دست میدهند درحالیکه، شرکتهای بزرگ به رشد خود ادامه میدهند.
مطابق منطق مدافعین شغل آفرینی کسب و کارهای کوچک، جامعه باید زمانی که شرکتهای کوچک هستند، از آنها طرفداری کنند و بهمحض استخدام کارمند ۵۰۱ام، مورد استهزا و بیتوجهی قرار گیرند. این موضوع همانند تفکر والدینی که امیدوارند فرزندانشان هیچوقت بزرگ نشوند، ناسالم و محافظهکارانه است.
احتمالاً مهمترین معضل و ادعای دیدگاه کوچک زیباست در موضوع اشتغال این حقیقت است که سهم شرکتهای کوچک ایالاتمتحده امریکا از محصول و اشتغال در دههها با کاهش روبرو بوده است. سهم فروش شرکتهای کوچک از ۵۷ درصد در سال ۱۹۵۸ به ۵۰ درصد در سال ۱۹۸۲ کاهش یافته است، درحالیکه سهم افراد شاغل در این شرکتها در سال ۱۹۸۶ کمی کمتر از سال ۱۹۵۸ است. اخیراً و از آوریل ۱۹۹۰، استخدام در بخش خصوصی ۱۷.۵ میلیون یا در کل ۱۹ درصد رشد داشته است. حدود ۶۵ درصد این شغلها در سال ۱۹۹۰، در شرکتهایی با بیش از ۵۰۰ کارمند بوده است باوجوداینکه در ابتدای این دوره شرکتهای بزرگ ۴۲ درصد سهم اشتغال کل را داشتند. سهم اشتغال کارمندان در شرکتهایی با تعداد پرسنل بین ۵۰ تا ۴۹۹ و همچنین کمتر از ۵۰ نفر، به ترتیب ۱۹ و ۱۶درصد بود.
برخلاف این نظر که شرکتهای کوچک برای اقتصاد امریکا مهم هستند، اهمیت آنها در حال کمرنگتر شدن است. درواقع، از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۴، سهم اشتغال در شرکتهای با کمتر از ۵۰۰ کارمند با کاهش، از ۵۳ به ۵۱ درصد، روبرو بوده است. همچنین، اداره آمار نیروی کار گزارش میکند که “از اکتبر ۲۰۰۹ تا مارس ۲۰۱۱، اشتغال در شرکتهایی با کمتر از ۵۰ کارمند نرخ رشد سالانه ۰.۸ درصدی داشته است. در مقابل، از زمان رکود و فوریه سال ۲۰۱۰، رشد سالانه اشتغال شرکتهای بزرگ، سالانه ۲.۱ درصد بوده است. این موضوع نمیتواند به افزایش اهمیت شرکتهای کوچک دلالت داشته باشد. در واقع، مطابق آمار اداره سرشماری آمریکا از کسبوکارهای آمریکا در سال ۲۰۱۱، شرکتهای با کمتر از ۵ کارمند، تنها ۵.۲ درصد کل اشتغال را به خود اختصاص میدهند.
در عوض، شرکتهایی با بیش از ۵۰۰ کارمند، درحالیکه تنها ۰.۳ درصد از کل شرکتها را تشکیل میدهند، سهم ۵۱.۱ درصدی از کل اشتغال را به خود اختصاص داده است. اکثر این اشتغال از بزرگترین شرکتها حاصل میگردد: آنهایی که بیش از ۱۰۰۰۰ کارمند دارند. درحالیکه که ۰.۰۱۶ درصد هم هشرکتها هستند، ۲۷.۸ درصد اشتغال از آنها نشاٌت میگیرد.
آمارهایی در مورد شغلهای استارت آپی
مشخصشده است که استارت آپ ها هم آنچنان تولید اشتغال نمیکنند. همانطور که شین نشان میدهد “تنها ۱ درصد افراد در شرکتهایی با کمتر از ۲ سال سابقه به فعالیت مشغولاند درحالیکه ۶۰ درصد افراد در شرکتهایی اشتغال دارند که بیش از ۱۰ سال از عمر آنها میگذرد. ” یک مطالعه در مورد استارت آپ های انگلستان نشان داد در بیش از ۵۶۰۰۰۰ شرکت با کمتر از بیست کارمند در سال ۱۹۸۲، ۱۰ درصد آنها تا سال ۱۹۸۴ از بین رفته و ۸۰ درصد آنها با همان ۲۰ کارمند ادامه میدهند. تنها ۲ درصد این گروه، از سال ۱۹۸۲ تا سال ۱۹۸۴، رشد کردهاند و کارمندان خود را به بیش از ۲۰ نفر ارتقا دادهاند.
اکثریت شرکتهای کوچک در واقع با گذشت یک سال از عمرشان، شغلهای خود را از دست میدهند. یک مطالعه دریافت که در میان شرکتهای کوچک در سال دوم، سوم، چهارم و پنجم عمر کسبوکار خود، شغلهای بیشتری در قیاس با شغلهای اضافهشده توسط شرکتهای فعال، به دلایلی مانند ورشکستگی از بین میرود. به همین دلیل است که تعداد کارمندان هر شرکت بعد از پیدایش آن، هرساله کاهش مییابد. مطابق با سازمان کسب و کارهای کوچک امریکا، تعداد میانگین کارمندان در سال اول یک شرکت جدید ۳.۰۷ نفر است. بعد از ۵ و ۱۱ سال این عدد به ترتیب ۲.۳۶ و ۱.۹۴ نفر میشود. اداره کسب و کارهای کوچک اینگونه بیان میکند. ” افزایش استخدامها به دلیل رشد و گسترش کسبوکارها، کمتر از کاهش آن به دلیل کوچک بودن و نیز از بین رفتن کسبوکار است. ” در خلال رکود اقتصادی سال ۲۰۰۸-۲۰۰۹، کسب و کارهای کوچک بهطور میانگین، ماهانه ۸۰۰۰۰۰ شغل ایجاد میکردند؛ اما این مقدار برای شغلهای از بین رفته بیشتر و حدود ۹۷۱۰۰۰ بود. بهطور خلاصه، شرکتهای کوچک شغلهای بسیاری ایجاد میکنند و از طرفی شغلهای بیشتری هم از بین میبرند. از منظر نگرانی در مورد عدم ثبات استخدام، این مطلب قطعاً خوب و مساعد نیست – حداقل برای کارمندان که نیمی از آنها شغل خود را از دست دادند.
ادعایی که اذعان دارد شغل آفرینی کسب و کارهای کوچک مسئول بخش اصلی اشتغالزایی هستند، بر آمار نمودار ۳ اتکا دارند. با توجه به تعریف، شرکتهای جدید نمیتوانند کارمندی را از سال قبل از دست دهند و هر کارمندی که در لیست حقوق قرار دارد بهعنوان “شغل ایجادشده” در نظر گرفته میشود. در مقابل، اگر یک شرکت در سال دوم خود از کسبوکار خارج شود، بهعنوان رشد منفی اشتغال ثبت میگردد. از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۳، تنها شرکتهای بسیار جوان و بسیار قدیمی بودند که رشد خالص اشتغال مثبتی از خود نشان دادند.
جمعبندی
این حقیقت که شرکتهای پیر و قدیمی بهصورت خالص نمیتوانند اشتغال زیادی تولید کنند را نباید به گردن ضوابط و مالیاتهای بالا انداخت، کسبوکارهای کوچک در مقابله با مالیات مورد حمایت و پشتیبانی قرار دارند و ضوابط نیز بیشتر برای شرکتهای بزرگ دستوپا گیر است. مضافاً، اغلب صاحبان کسبوکارهای کوچک هیچ علاقهای به گسترش و رشد شرکت خود ندارند. حدوداً سهچهارم افرادی که یک کسبوکار را شروع میکنند میخواهند که کسبوکار آنها کوچک باقی بماند.
بخش عمدهای از افراد که کسبوکار راه میاندازند، نه به دلیل تبدیلشدن به یک کارآفرین پولدار که این امر نیز مستلزم تلاش و سختکوشی بسیار است، به دلیل عدم علاقه به کار برای یک رئیس، دست به این کار میزنند. همانگونه که شین دریافت، مطالعهای بر روی جامعه نمونهای از پایهگذاران کسبوکارهای جدید که در سال ۱۹۹۸ شروع به فعالیت کردند نشان داد که ۸۱ درصد آنها هیچ علاقهای به گسترش کسبوکار خود ندارند.
نظر شما