تهمینه غمخوار؛ بازار: در پی ظهور چین، نظم جهانی قدیمی و تحت سلطه غرب تحت تأثیر قرار گرفته است. با این حال، محرک واقعی برای فروپاشی آن، بی ثباتی ناشی از این واقعیت است که ایالات متحده نتوانسته است سلطه جهانی تک قطبی را که پس از پایان جنگ سرد دنبال می کرد تضمین کند. از نظر تاریخی، امپراطوری روم نمیتوانست به هند برسد، چه رسد به اینکه از کوههای پامیر عبور کند. در جهت دیگر، سلسله های هان و تانگ حتی اگر می توانستند از این محدوده عبور کنند، به سختی این توانایی را داشتند که قدرت خود را حفظ کنند.
تعادل ساختاری جهان این است که کشورها در تعادل بمانند، نه اینکه توسط یک مرکز اداره شوند. حتی پیشرفت های تکنولوژیکی عظیم در حمل و نقل و جنگ نیز نتوانسته این قانون آهنین را تغییر دهد. قبل از جنگ جهانی دوم، قدرت های غربی تقریباً به تمام نقاط جهان نفوذ کرده بودند. علیرغم منافع رقیب و نیروی مورد نیاز برای حفظ مستعمرات آنها، این سیستم حکومتی با توزیع گسترده قدرت در چندین کشور، به نوعی پایدارتر از نظم فعلی بود.
در همین حال، در دوره پس از جنگ، اتحاد جماهیر شوروی و غرب بلوکهای متضاد جنگ سرد را تشکیل دادند که هر اردوگاه دامنه نفوذ خاص خود را داشت و تا حدی توسط دیگری متعادل می شد. در مقابل، پس از پایان جنگ سرد، امریکا به تنها ابرقدرت تبدیل شد و بر کل جهان تسلط یافت. ایالات متحده به عنوان آخرین دنیای جدید که توسط اروپایی ها کشف و پرجمعیت ترین این قدرت ها در نظر گرفته شد، قرار بود آخرین فصل تلاش های غرب برای تسلط بر جهان باشد.
بر همین اساس، با اطمینان اعلام کرد که پیروزی آنها بر اتحاد جماهیر شوروی «پایان تاریخ» است. با این حال، جاه طلبی نمی تواند از محدودیت سخت واقعیتها عبور کند. تحت سلطه انحصاری ایالات متحده، نظم جهانی بلافاصله ناپایدار و تکه تکه شد. به اصطلاح پکس امریکانا کوتاهتر از آن بود که در صفحات تاریخ نوشته شود. پس از سرخوشی کوتاه «پایان تاریخ» در دولتهای کلینتون و بوش، دوره اوباما شاهد آغاز یک «انقباض استراتژیک» بود که به دنبال تخلیه بارهای حاکمیت جهانی یکی پس از دیگری پدیدار شد.
علاوه بر هزینه های خارجی، تعقیب زودگذر واشنگتن برای هژمونی جهانی نیز باعث ایجاد فشارهای داخلی گردید. اگرچه ایالات متحده با ایجاد یک سیستم مالی که در آن سرمایه می تواند در سطح جهانی تخصیص داده شود، سودهای زیادی از حکومت امپراتوری خود درو کرد، اما این امر با هزینه هایی همراه بود. همانطور که یک ضرب المثل چینی می گوید: «یک نعمت ممکن است یک بدبختی در لباس مبدل باشد». در همین راستا، رونق بخش مالی ایالات متحده، همراه با سفتهبازی بیثباتی که از آن تغذیه میکند، باعث شد که این کشور صنعتیزدایی شده و معیشت طبقات کارگر و متوسط بیشترین بار را متحمل شود.
به دلیل اقدامات محافظتی کشورهای نوظهور مانند چین، برای این سیستم مالی غیرممکن بود که به طور کامل منافع خارجی کافی برای پوشش زیان های داخلی متحمل طبقات مردمی ناشی از صنعتی زدایی را استخراج کند. در نتیجه، ایالات متحده با افزایش شکاف و تضاد بین طبقات و گروه های اجتماعی مختلف، سطوح شدیدی از نابرابری درآمد را ایجاد کرد و به شدت قطبی شد.
صنعتی زدایی ریشه بحرانهای امریکاست
ابرقدرتهای غربی توانستند بر جهان در طول قرن نوزدهم به صورت مستبدانه حکومت کنند؛ از جمله قلدری آنها نسبت به چین آن هم عمدتاً به دلیل برتری صنعتی چینی ها برای ساخت قدرتمندترین کشتی ها و توپ ها در حالی که صنعتیزدایی باعث میشود که عرضه کشتیها و توپها ناکافی باشد. افزون بر این، حتی سیستم نظامی_صنعتی ایالات متحده به دلیل کاهش صنایع پشتیبان، پرهزینه شده است.
نخبگان امریکایی به اهمیت این مشکل پی برده اند؛ در حالی که دولت های متوالی نیز برای رسیدگی به این موضوع تلاش کرده اند. اوباما خواستار صنعتیسازی مجدد شد، اما به دلیل بنبست عمیق بین جمهوریخواهان و دموکراتها، هیچ پیشرفتی نداشت.( پویایی که مانع از اقدامات مؤثر دولت میشود و فرانسیس فوکویاما آن را «وتوکراسی» نامیده است). ترامپ این موضوع را با شعار عظمت را دوباره به امریکا بازگردانیم، دنبال کرد و قول داد که بار دیگر ایالات متحده را به قوی ترین قدرت صنعتی جهان تبدیل کند. این قصد را می توان در فشار دولت فعلی بایدن برای تصویب «قانون چیپس و علم» و سایر ابتکارات با هدف تقویت توسعه صنعتی داخلی مشاهده کرد.
قانون چیپس و علم یک قانون فدرال ایالات متحده است که توسط ۱۱۷ کنگره ایالات متحده تصویب شد و توسط رئیسجمهور جو بایدن در ۹ اوت ۲۰۲۲ به قانون تبدیل شد. این قانون تقریباً ۲۸۰ میلیارد دلار بودجه جدید برای تقویت تحقیقات داخلی و تولید نیمه هادیها در ایالات متحده فراهم میکند در حالی که میتوان آن را در راستای تلاش اقتصاد آمریکا برای کاهش وابستگی به چین قلمداد کرد.
برخلاف صنعت زدایی که در ایالات متحده اتفاق افتاده است، چین به طور پیوسته در چهارمین پیشرفت صنعتی خود در حال پیشرفت است و با تکیه بر پایه محکم یک زنجیره صنعتی کامل، به سمت در صدر قرار گرفتن تولیدات جهانی در حال صعود است
با این حال، تا زمانی که سرمایه مالی ایالات متحده بتواند به استفاده از سیستم جهانی برای کسب سودهای بالا در خارج ادامه دهد، احتمالاً نمی تواند به صنعت و زیرساخت داخلی ایالات متحده بازگردد. ایالات متحده برای احیای صنعت خود باید قدرت بزرگان مالی را بشکند، اما چگونه این امر می تواند ممکن باشد؟
برخلاف صنعت زدایی که در ایالات متحده اتفاق افتاده است، چین به طور پیوسته در چهارمین پیشرفت صنعتی خود در حال پیشرفت است و با تکیه بر پایه محکم یک زنجیره صنعتی کامل، به سمت صدر تولید جهانی در حال صعود است. نخبگان امریکا از ترس پیشی گرفتن از آنها از نظر قدرت سخت، چین را رقیب اعلام کردند و بر همین اساس، ماهیت روابط بین دو کشور اساساً تغییر کرده است.
نخبگان ایالات متحده مدتهاست که از کشور خود به عنوان «شهر روی تپه» یاد میکنند؛ یک مفهوم مسیحی به این معنا است که ایالات متحده از موقعیت استثنایی در جهان برخوردار است و «فانوس دریایی» برای سایر کشورها در نظر گرفته می شود. این باور عمیق برتری به این معناست که واشنگتن نمی تواند صعود ملت ها یا تمدن های دیگر را بپذیرد؛ مانند چین که هزاران سال است مسیر خود را دنبال می کند.
رشد اقتصادی چین و در نتیجه نفوذ فزاینده آن در تغییر شکل نظم جهانی به رهبری ایالات متحده چیزی جز بازگشت جهان به وضعیت متعادلتر نیست. با این حال، این موضوع برای واشنگتن توهین آمیز است که با عدم پذیرش تغییر دین برای مبلغان مذهبی قابل مقایسه است. واضح است که نخبگان آمریکا حسن نیت خود را برای چین به پایان رسانده، در تعقیب استراتژی خصمانه علیه آن متحد هستند و از همه ابزارها برای ایجاد اختلال در توسعه و نفوذ چین در صحنه جهانی استفاده خواهند کرد.
رویکرد تهاجمی واشنگتن، به نوبه خود، عزم چین را برای خارج کردن خود از محدوده سیستم جهانی تحت رهبری ایالات متحده بیشتر و سختتر کرده است. پکس امریکانا تنها به چین اجازه می دهد تا به گونه ای توسعه یابد که تابع حاکمیت ایالات متحده است، و بنابراین چین چاره ای جز در پیش گرفتن یک مسیر جدید و تلاش برای ایجاد نظم بین المللی جدید ندارد.
تلاش های ایالات متحده برای راه اندازی یک جنگ تمام عیار علیه چین غیرقابل اجرا خواهد بود
این کشمکش بین ایالات متحده و چین قطعاً در آینده قابل پیشبینی بر سرفصلهای روزنامههای جهان خواهد بود. با این وجود، عوامل متعددی وجود دارد که احتمال توسعه فاجعه آمیز مبارزه را کاهش می دهد: اول، دو کشور از نظر جغرافیایی توسط اقیانوس آرام از هم جدا شده اند. و ثانیاً، اگرچه ایالات متحده یک کشور دریایی ماهر در ایجاد توازن دریایی است، اما بسیار کمتر قادر به انجام تهاجمات زمینی است، به ویژه علیه کشوری مانند چین که یک قدرت ترکیبی خشکی_دریایی با عمق استراتژیک بسیار زیاد است.
در نتیجه، تلاش های ایالات متحده برای راه اندازی یک جنگ تمام عیار علیه چین غیرقابل اجرا خواهد بود. حتی اگر واشنگتن یک جنگ دریایی را در غرب اقیانوس آرام تحریک کند، شانس به نفع این کشور نخواهد بود. علاوه بر این دو ملاحظات، ایالات متحده در اصل، یک «جمهوری تجاری» است (تعریف اولیه ای که یکی از بنیانگذاران آن، الکساندر همیلتون برای کشور ارائه کرده است)؛ به این معنی که اقدامات آن اساساً مبتنی بر هزینه و منفعت و سود است. برعکس، چین در برخورد با نیروهای متجاوز خارجی تجربه بالایی دارد.
در مجموع، این عوامل تضمین می کنند که می توان از یک جنگ تمام عیار بین دو کشور به طور کامل اجتناب کرد. در این راستا، تغییر مواضع چین و ایالات متحده با پویایی های مشابه در گذشته، مانند هژمونی در حال تحول در قاره اروپا در قرن های اخیر، بسیار متفاوت است. محدودیتهای اروپا نمیتواند اجازه حضور چندین قدرت بزرگ را بدهد، در حالی که اقیانوس وسیع آرام مطمئناً این امکان را دارد. این وضعیت نقطه پایانی روابط دو کشور را تشکیل می دهد.
بنابراین، در حالی که چین و ایالات متحده در همه جبهه ها با یکدیگر رقابت خواهند کرد، تا زمانی که چین به افزایش قدرت اقتصادی و نظامی خود ادامه داده و به وضوح تمایل خود را برای استفاده از این قدرت نشان می دهد، ایالات متحده به همان شیوه منطقی که حاکم سابق خود بریتانیا انجام داده، عقب نشینی خواهد کرد.
زمانی که ایالات متحده از شرق آسیا و غرب اقیانوس آرام خارج شود، نظم جهانی جدیدی شکل خواهد گرفت
زمانی که ایالات متحده از شرق آسیا و غرب اقیانوس آرام خارج شود، نظم جهانی جدیدی شکل خواهد گرفت. در چند سال گذشته، تلاشهای چین در این زمینه به ثمر نشسته و باعث شده تا برخی در داخل ایالات متحده قدرت و عزم چین را به رسمیت بشناسند، استراتژی خود را بر این اساس تنظیم کنند و کشورهای متحد را تحت فشار قرار دهند تا هزینههای بیشتری را برای حفظ نظم غربی متحمل شوند.
علیرغم موضع گیری کشورهای غربی، در واقع چنین «ائتلافی از دموکراسی ها» وجود ندارد. ایالات متحده همیشه سیستم اتحاد خود را بر اساس منافعی استوار کرده که موجب پیشیرد هیچ ایده آلی بلندمرتبه نشده است. هنگامی که این کشورها دیگر نتوانند سودهای خارجی را با یکدیگر تضمین کنند، باید با یکدیگر رقابت کنند و سیستم اتحاد آنها به سرعت از هم خواهد پاشید. در چنین شرایطی، کشورهای غربی به وضعیتی مشابه دوران قبل از جنگ جهانی دوم باز میگردند. جنگیدن با یکدیگر برای بقا به جای اینکه دنیا را به مستعمرات خود تبدیل کنند.
این نبرد ملتها، اگرچه لزوماً از طریق جنگ داغ نیست، اما میتواند موجب عقبنشینی کشورهای غربی به حالت اولیه مدرن خود شود. تمایل ایالات متحده به انجام هر کاری در جهت کسب سود، منجر به فروپاشی سریع نظام ارزشی این کشور شده است. از زمانی که توماس وودرو ویلسون، رئیس جمهور سابق امریکا، کشور را به جایگاه خود به عنوان رهبر نظام جهانی هدایت کرد، ارزش ها هسته اصلی درخواست ایالات متحده بوده است. در آن زمان، ویلسون بر بسیاری از روشنفکران چینی تسلط داشت؛ اگرچه سرخوردگیهایی به دنبال داشت.
در همین حال، امروز، اسطوره «رویای آمریکایی» و ارزشهای جهانی ایالات متحده برای بخش قابل توجهی از نخبگان چینی کاریزماتیک باقی مانده است، با این حال، تجربه ریاست جمهوری ترامپ نقاب این ارزشهای ادعایی را برداشته است. ایالات متحده آشکارا به ابتذال و وحشیگری تسخیر استعمار و گسترش به سمت غرب بازگشته است. علاوه بر این، نسل کنونی نخبگان غربی از کمبود ظرفیت تفکر استراتژیک رنج میبرد. بسیاری از استراتژیست ها و تاکتیک پردازان برجسته جنگ سرد اکنون مرده اند، و در بحبوحه غرور و تسلط دو دهه «پایان تاریخ»، ایالات متحده و کشورهای اروپایی واقعاً نسل جدیدی از شخصیت های روشنفکر تیزبین را پرورش نداده اند. در نتیجه، در مواجهه با معضلات کنونی خود، بهترین چیزی که این نسل از نخبگان می توانند ارائه دهند، چیزی جز تغییر راه حل های قدیمی و بازگشت به ابتذال دوران استعمار نیست.
این نوع ابتذال ممکن است برای برخی شوکه کننده باشد، اما ریشه های عمیقی در تاریخ ایالات متحده دارد. بنابراین، میتوان مشاهده کرد که ترامپ ابتذال را به ایالات متحده وارد نکرد، بلکه فقط سنت پنهان «جمهوری تجاری» را آشکار نمود. (شایان ذکر است که در سنت غربی، بازرگانان نیز به غارتگری و دزدی دریایی تمایل داشتند)
نظم جهانی همچنان توسط تعدادی از کشورهای قدرتمند رهبری می شود، اما در بحبوحه بی ثباتی بزرگ قرار دارد، زیرا تلاش ها برای تقویت اتحادیه اروپا شکست خورده است
امروز، ایالات متحده تقریباً این تغییر هویت خود را تکمیل کرده است: از جمهوری ارزش ها به جمهوری تجاری. این نسخه از کشور اراده واحد برای از سرگیری موقعیت خود به عنوان رهبر نظم جهانی را ندارد؛ همانطور که توسط نفوذ قوی و مستمر لفاظی «اول آمریکا» گواه آن است. اول امریکا یک شعار در گفتمان سیاسی ایالات متحده آمریکاست که سعی در ایجاد سیاستهای انزواگرایی، حمایتگرایی و عدم مداخله دارد.
افزایش حمایت در میان بخشهای خاصی از جمعیت ایالات متحده از چنین ابتذال سیاسی، سیاستمداران بیشتری را تشویق میکند که از این الگو پیروی کنند. نظم جهانی همچنان توسط تعدادی از کشورهای قدرتمند رهبری می شود، اما در بحبوحه بی ثباتی بزرگ قرار دارد، زیرا تلاش ها برای تقویت اتحادیه اروپا شکست خورده است. روسیه احتمالاً به زوال ادامه خواهد داد و چین در حال رشد است. ژاپن و کره جنوبی با کمبود واقعی خودمختاری مواجه هستند و ایالات متحده، به دلیل فشارهای مالی، به سرعت مسئولیت خود را برای حمایت از شبکه نهادها و اتحادهای چندجانبه جهانی پس از جنگ کنار خواهد گذاشت، و در عوض به دنبال ایجاد سیستم های دوجانبه برای به حداکثر رساندن منافع خاص خود است.
به زبان ساده، نظم جهانی تحت رهبری امریکا در حال فروپاشی است؛ در حالی که این سوال مطرح می شود که این فروپاشی چقدر سریع خواهد بود؟ نظم جدید جایگزین چگونه باید باشد ؟ و آیا این نظم جدید میتواند ظهور کند و به موقع برای جلوگیری از بیثباتی جدی جهانی گسترده شود؟
نظر شما