* حال دلتان در این ایام چطور است؟
حال دل آدمهایی که بد فکر کنند بد است و حال دل آنهایی که خوب فکر کنند خوب است و من همیشه حال دلم خوب است؛ چون قرار است که ما مثبتگرا و واقعگرا باشیم.
* بیشتر جامعه هدف ما در این برنامه جوانان هستند. داستانی از سرگذشت زندگیتان برایمان تعریف کنید تا جوانان بتوانند با استفاده از تجربیات شما در مسیر درست گام بردارند...
در ابتدا باید خدمت شما عرض کنم که زیرساخت هرکاری یک اندیشه است. اندیشه کار کردن برای من از کودکی اتفاق افتاده است. توصیه من به پدران و مادران این است که اگر میخواهید فرزندانتان سرافراز باشند، کار را برایشان عار نبینید. در کار جنسیت مهم نیست؛ از ابتدا به آنها کار یاد دهید تا در بزرگی بتوانند از آن بهرهبرداری کنند. کار کردن مانند بذر درخت است؛ امروز بذرش را میکاریم تا بتوانیم در سالهای آینده از میوه آن استفاده کنیم. من چون دوران کودکیام را با عشق به کار گذارندم و پدرم به من یاد داد که باید جوهره کار داشته باشم، در دوران جوانی شروع به پیدا کردن مسیر خود کردم. در دوران میانسالی مسیر خود را تکمیل کردم و الان فارغ از تکاملها، در حال ارائه تجربیاتی هستم که در بیش از نیم قرن پیدا کرده ام. کار بیسختی نیست و این موضوع فقط مربوط به ایران نیست و در هرکجا مدل خودش را دارد، اما در همه جوامع بشر یک قانون وجود دارد؛ وقتی که شما اراده میکنید و باور میکنید که کارتان باید انجام شود، با پشتکار و تلاش به هدفتان نزدیک میشوید. مهم این است که چه ایدهای دارید؛ وقتی که یک ایدهی خوب داشته باشید، اعتقادتان به آن ایده برایتان هدفساز است و وقتی که هدف معلوم شد باید برای آن وقت گذاشت و تلاش کرد. حتی شاید در قدم اولتان شکست بخورید، اما در ذهن خودتان برنده هستید چون شما باور کردید که در کارتان میخواهید موفق شوید. وقتی به این درک برسید ۹۰درصد راه را رفتهاید و ذهنتان را آماده موفقیت کردهاید. مسیر اصلی در آن ۱۰درصد باقیمانده است که چقدر بتوانید توانمند شوید تا به هدفی که دلتان میخواهد برسید. سعی کنید هیچ موقع بیهدف کاری را انجام ندهید.
* اولین هدف زندگیتان چه بوده است؟
من از کودکی دوست داشتم که یک مدیر و رهبر باشم و معلمی را بهترین حرفه خودم میدانم و هنوزم معلم هستم. توصیه من به همه مخاطبان عزیزم این است که هر شغل و حرفهای که دارید، باید یک حرفه درون هم داشته باشید و حرفه درون، حرفه معلمی است. معلم کسی است که هم یاد میدهد و هم یاد میگیرد. باید سعی کنید از تجربیات دیگران استفاده کنید. باید این را بدانید زندگی در یادگرفتن است. برای اینکه بتوانید برای جامعهتان مفید باشید باید سعی کنید معلم درونتان را زنده نگه دارید.
* شما در طول مسیر زندگیتان بارها زمین خوردهاید. مهمترین درسی که از این شکست خوردنها گرفتید چه بوده است؟
بهترین تجربهای را که میتوانم در اختیار مخاطبان بگذارم این است که به حد تواناییتان اعتماد کنید و اعتبار بدهید. من در چندین مرحله از زندگیام احساسی عمل کردم و ناچار شدم خسارتش را بدهم. سعی کنید در زندگیتان احساس داشته باشید اما منطقی عمل کنید. من از دوران کودکی تا به حال حدود ۴۰ شغل مختلف را گذارندهام و برای همهشان هدف داشتم و سعی کردم همیشه هدفم را تکمیل کنم. آدمهایی در زندگی موفق هستند که بدانند برای تکامل نباید بگویند «حرف درست همین است که من میگویم». انسان دائما در حال تغییر است، حتی طبیعت هم همیشه تغییر میکند. انسان در تکامل است که به پختگی میرسد. مهمترین توصیهام به جوانان این است که نه گفتن را یاد بگیرند. موضوع دیگری که جوانان باید حتما مدنظر داشته باشند این است که اگر نمیتوانند کاری را به سرانجام برسانند وعدهی انجام آن را هم ندهند. این موضوع را هم باید بگویم که برای انسانی که ارزش آفرین است و در زندگی هدف دارد فقط یک جمله وجود دارد «باید بشود». وقتی میگوییم باید بشود دو اتفاق انتظار ما را میکشد، اگر به سرانجام رسید حاصل تجربهمان را بدست آوردهایم و اگر نتیجه حاصل نشد باز هم تجربهای مفید بدست آوردهایم که در مرحلهی دیگری از زندگی به ما کمک خواهد کرد. دیگر مزیتی که جملهی باید بشود برای افراد هدفمند دارد این است که هر چند فعالیت ما به سرانجام مناسبی نرسید اما از حرکت نیز باز نایستادهایم و اندیشه سازنده و پشتکار خود را به اثبات رساندهایم. در این بین نکته حائز اهمیت نیز این است که در حین کار کردن باید احساس داشته باشیم اما نباید احساسی تصمیم بگیریم.
* نقطه عطفی در زندگی شما وجود دارد که شما را به قهرمان قهرمانان صنعت غذا تبدیل کرده است. ایده این فعالیت چگونه در ذهنتان شکل گرفت؟
باید به ۶۰-۵۰ سال قبل برگردیم. پدر من امیر لشکر بود و ما مشکل مالی نداشتیم اما من کار کردن را دوست داشتم. من پدرم را که مانند همه فرزندان الگو و اسوه زندگیام میدانستم در ۱۰ سالگی از دست دادم. او به من کار یاد داد و این کار استمرار پیدا کرد. غالب مردم مرا در صنعت غذا و مدیریت اجتماعی میشناسند اما اصل کار من این بود که معلم و دبیر بودم و هنوز هم هستم. بعد از آن از اولین مهندسان ذوبآهن کشور بودم و اعتماد کردم و کارخانه قند زدم. به اعتقاد من مدیری که اشتباه نکند مدیر نیست و اگر مدیری آن اشتباه را دوباره تکرار کند آن هم مدیر نیست. اشتباه لازمه پیشرفت است اما تکرار اشتباه بیخردی است. من از یک روزنه چند بار گزیده شدم، اعتماد کردم و زمین خوردم. بعد از این اتفاقات و زمین خوردنها با فروش حلقه ازدواج و دستبند همسرم و فروش تمامی املاک و اموالی که داشتم توانستم از آن بحران خارج شوم. من در خانهی خودم، مستاجر شدم و صاحب خانهای که خانه را از من خریده بود، پس از مدتی من را از آن خانه بیرون کرد. همهی این اتفاقات را تجربه کردم اما دست از کار نکشیدم چراکه به هدفم ایمان داشتم و تلاشگر بودم. من تا به آن روز فقط کار فنی کرده بودم و از آشپزی چیزی نمیدانستم. من از صنعت غذا فقط خوردن آن را بلد بودم اما پشتکاری که داشتم باعث شد که به درست کردن سالاد الویه و شل زرد و ... و فروختن آنها به مردم روی بیاورم و از این راه تامین معاش کنم. پس از آن نیز مشکلاتی داشتم برای مثال فروشگاهها کالاهای من را نمیخریدند و اجناسم فاسد میشدند. یا کارگاهی که برای آن ۲۹ ماه تلاش کرده بودم و برخی ابزار آن را خریده بودم و برخی را اجاره کرده بودم تا فعالیتی را در آن آغاز کنم در روز پیش از بازرسیهای آخر آتش گرفت و تمامی داراییهای من در آن سوخت. تمامی اینها را گفتم که بگویم کار و کارآفرینی ساده و به اصطلاح «هلو تو گلو» نیست. تمامی این اتفاقات در زمان خود سختیهای خاص خود را داشت اما این را باید بدانیم که سختیهای گذشته راه لذت بردن در آینده را میسازند و شما را به یک مبارز سختکوش در مسیر زندگی تبدیل میکنند. من این سختیها را فراموش نکردم و از یک واحد ۱۱ متری کارم را شروع کردم و امروز بعد از سالها تلاش، واحد شماره یک محصولاتم ۸۰ هزار متر است. من تنها کار را شروع کردم اما امروز نزدیک به ۱۵ هزار نفر پرسنل در این واحدها مشغول به کار هستند. در آن زمان با یک ژیان کار توزیع را انجام میدادم و کالاهایم را نمیخریدند اما امروز ۴۰ هزار واحد توزیع و پخش محصولات غذایی در کشور ایجاد کردهام. در آخر باید این نکته را خدمتتان بگویم که همیشه خدا را در نظر داشته باشید. شما حرکت را آغاز کنید، خدا به موقعش دست شما را خواهدگرفت.
* سرمایه اولیه کارتان را از کجا آوردید؟
اشکال ما این است که سرمایه را به پول میبینیم. سرمایه اولیه درست و هدفمند فکر کردن، ذوق و علاقه به کار، مطالعه میدانی و امتیازاتی است که میتوانید از نزدیکان خود بگیرید. برای موفقیت کار فردی جواب نمیدهد؛ به همین علت است که در اکثر دنیا وقتی ایدهای دارند از افراد برای مشارکت دعوت میکنند. کار را از کم شروع میکنند و با قدمهای کوتاه شروع میکنند.
* مهمترین ویژگی یک کارآفرین چیست؟
خودشان را باور دارند، دوست دارند، به ایده خودشان احترام میگذارند و از ایدههای دیگران برخوردار میشوند. کارآفرینان تکبر و غرور ندارند. متاسفانه در ایران واژه کارآفرین بد جا افتاده است. هرکسی که یک خلافی کرده و خواسته وامی بگیرد گفته میخواهم کارآفرینی کنم. به نظرم ما ارزشآفرینان جامعه هستیم. کارآفرینان دورنگر و با اراده هستند. برخی میگویند که کارآفرینان ریسک میکنند اما از نظر من اصلا اینگونه نیست و حساب شده قدم برمیدارند.
* روند کارآفرینی در کشورمان را چطور میبینید؟
کارآفرینی یک روش است و شغل نیست. یک روش تفکر و ابداع است. باید اعتراف کنم که روندمان درست نیست. علت آن این است که مدیریت کلان کشور به بیان شاید قبول بکند اما به عمل قبول ندارند؛ چراکه آمد تحت لوای کارآفرینی و شغل آفرینی بسیاری از آدمها را بدهکار کرد. متاسفانه در ایران فکر میکنند که کارآفرین باید شغل ایجاد کند در صورتیکه اینطور نیست و باید اندیشهای برای شغل ایجاد کنند. هرکسی که به کارآفرینی علاقه مند است باید قدرت خودش را ببیند و خودش را با دیگری مقایسه نکند که در این صورت باخته است. انسان موفق خودش را بالا میبرد و به دیگران صرفا برای کسب تجربه نگاه میکند نه اینکه همان راه او را برود.
* با توجه به تجربه شما در این حوزه، تازهواردان این عرصه چگونه باید برای محصولاتشان جذب مشتری کنند؟
هیچ فروشندهای در دنیا وجود ندارد؛ زیرا فروشنده خود یک خریدار است. وقتی شما میخواهید کالایی را از من بخرید اول خودم را جای شما میگذارم که آیا این کالا را میخواهم و به درد من میخورد؟ اول اطلاعاتی را از وی به دست میآورم تا بدانم با او چطور باید صحبت کنم و بعد مانند مشاور در کنار او قرار میگیرم. یک فروشنده خوب همان لحظه خودش را جای خریدار میگذارد و به خریدار مشاوره میدهد.
* موانعی که بر سر راه کارآفرینی وجود دارد چیست؟
نظام مدیریتی کشور کارآفرینان را قبول ندارد. به بیان آنها را قبول دارد اما به عمل نه. اگر داشتند در این سالها، جوانان ما این حجم از بیکاری را نمیدیدند. جامعه را پر توقع کردند. شخصی که میتوانست در سن خودش و کار خودش نقش آفرین باشد، مشغول درس و مدرک شد. حق طبیعی این جوان است که در سن مناسب با سواد مناسب وارد شغلی شود. اگر این کار را نمیکرد ممکن بود در دوران دیگری با تحصیلاتی که داشت به کار بهتری میپرداخت اما الان با توجه به مدرکی که دارد توقع کاری بالاتر را دارد. برای همین با بیکاری متعدد روبرو هستیم. دولتیها باید در کنار مردم باشند نه در مقابل مردم و باید به خواستههای آنها توجه کنند.
* راه برون رفت از این اوضاع را در چه میدانید؟
بیشتر به منافع اخلاقی، انسانی و مذهبی توجه کنیم و دانش گذشته خودمان را دوباره زنده کنیم. بیشتر به منابع انسانی اهمیت دهیم زیرا در فیزیک فقط فیزیک پیدا میشود اما در منابع انسانی هرچه که بخواهید در دسترستان است.
* اگر بخواهید به عنوان یک معلم درسی به مسئولین کشور بدهید چیست؟
نقطه آغاز خط است. امروز فکر کنید، بذر بکارید که در نسلهای آینده شاهد این قضیه نباشیم. هرکسی که خطا یا نادانی کرده است، دیگر گذشته است و تمام شده است. هرکسی که از ایران رفته است را میتوانیم با مدیریت صحیح برگردانیم تا دانشی را که آموختهاند را در اختیار کشور بگذارند اما این کار با بگیر و ببند و کارهای غلط و نابجا نمیشود. باید امروز طوری رفتار کنیم که عملکرد کارمان را در آینده شاهد باشیم.
*اگر همین الان تمام اعتبار و جایگاهتان گرفته شود، دوباره همین مسیر را ادامه میدهید و چه قدر طول میکشد تا به جایگاه فعلیتان بازگردید؟
جایگاه فعلی را نمیدانم اما میدانم که هر چند بار دیگر هم که همه چیزم را بگیرند که البته چندین بارهم این کار را کردهاند، اما من هنوز ذهن و ایدههایم را دارم. اندیشه من نو است و میتوانم از آن استفاده کنم. برای شروع کردن نباید ترسید و فقط باید اراده کرد و جلو رفت. من به عنوان یک معلم به شما میگویم بیگاری بکن اما بیکاری نکش. متاسفانه ما بیگاری کردن را بد میبینیم. بیگاری یعنی تمرین مداوم کردن برای هدفی که داریم. سعی کنیم خسته شویم اما افسرده نشویم.
* به عنوان کلام آخر صحبتی با جوانان علاقهمند به این حوزه دارید بفرمایید...
برای خورشید اسمهای مختلفی وجود دارد، اما ماهیت خورشید نور دادن است. ماهیت ما از آدم بودن به انسان بودن است. خودتان را دوست داشته باشید و باور کنید. هدفتان را مقدس بدانید و برای آن تلاش کنید. هر تجربهای که به دست میآورید برایتان لذتبخش است. نقش آفرینان سازندگان جامعه هستند. و در آخر باید بگویم که در مدیریت جنسیت مطرح نیست و چیزی که مهم است ایجاد تفکر برای خلق کار جدید است.
نظر شما