۱۸ شهریور ۱۴۰۰ - ۰۰:۱۸
کارآفرینی یعنی رانندگی در جاده چالوس؛ لطفا همه را به سمت کارآفرین شدن سوق ندهید!
دومین قدم از مسیر با امیرحسین اسدی؛

کارآفرینی یعنی رانندگی در جاده چالوس؛ لطفا همه را به سمت کارآفرین شدن سوق ندهید!

اسدی، کارآفرین می گوید: لطفا این قدر جامعه را به سمت کارآفرینی سوق ندهید. جامعه را به سمتی ببرید که مردم از استعدادشان پول دربیاورند. دنبال کار بودن ارجح بر این است که دنبال کارآفرین شدن باشید.

امیرحسین عیدی؛ بازار: خداوند متعال فرمود به هر کسی که عشق بورزم او را می کشم و هر کسی را که بکشم خون بهای او خودم هستم. همین یک جمله کافی است تا بفهمیم در لحظات سخت زندگی‌ خداوند به ما توجه خاصی دارد و تنها منتظر یک حرکت از ماست تا ظرف و ظرفیت ما را بزرگتر بکند. گاهی اوقات دوام آوردن، صبوری کردن و یک بار دیگر بلند شدن هزینه‌ای است که باید برای رسیدن به موفقیت پرداخت کنیم. فقط کافی است خدا را فراموش نکنیم.

آنچه خواندید، صحبتهای خبرنگار ما بود در آغاز مصاحبه با با امیرحسین اسدی، کارآفرین. در ادامه شرح این گفتگو را با هم می‌خوانیم تا ببینیم چرا این گفتگو، با این صحبتها استارت خورده است.

* آدم‌هایی که به موفقیت رسیدند و خودشان را آدم‌های موفق می‌دانند و شاخصه موفقیت به خودشان نسبت می‌دهند و از نظر مردم موفق شناخته می‌شوند، معمولا از یک گذشته سخت صحبت می‌کنند. امیرحسین اسدی این سختی‌ها را تجربه کرده یا نه؟
بله، منم مثل همه مردم زمین خوردم و بلند شدم؛ اصلاً از زیر دو سالگی وقتی می‌خواستم اول بلند شوم و چهار دست‌وپا راه بروم، اولین بار زمین خوردم و تشویق شدم که اگر زمین خوردی بلند شو. پدرم هم نسبت به من بسیار سخت‌گیر بود و من از همان ابتدا فهمیدم که اگر زمین بخورم کسی منتظر آدم نیست و خودش باید بلند شود. هنوز هم که شکست می‌خورم می‌دانم که یک خدایی بالای سرم است و حواسش به من هست. زیاد زمین خوردم و هر دفعه هم بلند شدم و زمین خوردن برایم طبیعی شده است و وقتی زمین نمی‌خورم احساس می‌کنم که یک اتفاق دیگر دارد می‌افتد. شعار هم نمی‌دهم چون واقعا الان برایم فرقی نمی‌کند، در این شرایط اقتصادی که مردم به سختی دارند زندگی می‌کنند همین که شب نان بر سر سفرشان می‌برند، یعنی از یک شکست جلوگیری کرده‌اند و بلند شدند.

کارآفرینی یعنی رانندگی در جاده چالوس؛ لطفا همه را به سمت کارآفرین شدن سوق ندهید!

* نقطه عطف‌هایی در زندگی شما هست که شما را به شدت زمین زدند، اما دست روی زانویتان گذاشتید و بلند شدید. این نقطه عطف‌ها را برایمان تعریف کنید.
اولین بار هفت سالم بود وقتی که کلاس اول ابتدایی، از پشت بام خونه پدربزرگم از طبقه دوم افتادم پایین و شش ماه بستری بودم و یک سال از درس عقب افتادم. وقتی بعد از شش ماه پیش فامیل‌هایمان آمدم یکی از بچه‌های فامیل به من گفت: «امیر تو به درس بادام رسیدی؟» و من درس بادام را در بیمارستان بودم. از کلاس اول ابتدایی تا سال آخر دبیرستان بلا استثنا من رتبه ۱ بودم؛ یعنی یک شکستی که آنجا حادث شد و آن حرفی که آن روز گفته، باعث شد یک عقده بدی در وجودم باشد و تلاش کردم که آن را برگردانم. در همان شش ماهی که بعد از بستری بود، من کل دوم و سوم ابتدایی را خوانده بودم. در سال ۱۳۸۱ اولین کسب و کار را راه انداختم و در سال ۱۳۸۳ بدجوری زمین خوردم؛ خانواده من شهرستان بودند و با ازدواج من مخالف می‌کردند و در بهترین شرایط شغلی چون رادیولوژی خوانده بودم، در سال ۸۱  حقوقم ماهی یک و نیم میلیون تومان برای سه روز بود. در آن زمان یک کارمند ماهیانه ۶۱ هزار و ۵۰۰ تومان می‌گرفت. اما من برای آن کار ساخته نشده بودم و تصمیم گرفتم کارم را رها کنم و کارآفرین شوم. البته اگر به سال برگردم ، قطعا این کار را نمی‌کنم و به جای سه روز، شش روز کار می‌کنم و سه میلیون حقوق می‌گیرم و بعد که مبلغی را ذخیره کردم کسب و کارم را راه می‌اندازم. من در سال ۸۱ یک استارت‌آپ راه انداختم و آن زمان استارت‌آپ مد نبود و در سال ۸۳ ما برترینِ کشور شدیم. در سال ۸۴-۸۳ بخاطر یک اشتباه بچه‌گانه تیم ما از هم پاشید و در آن سال  من از دست رئیس جمهور تندیس گرفتم و سه ماه بعد از گرفتن تندیس با سر خوردم زمین و ورشکست شدم  و یک وام ۶۰ میلیونی گرفته بودیم و ۱۶ میلیون بدهی و این برای اولین بار بود که بدجوری زمین خوردم. دفعه سوم سال ۸۸ بود که یک خط تولیدی با چینی‌ها راه انداخته بودیم.  یک محصول باید قبل از انتخابات می‌رسید و در گمرک گیر کرد و دیر رسید و بعد از آن اتفاقات ۸۸ رخ داد و چینی‌هایی که جنس مرا با یک سوم قیمت در بازار ریخته بودند و عملا هیچ کاری نمی‌شد کرد و ما ماندیم و یک زمین خوردن دیگر از جنس مالی. بعضی وقت‌ها بعضی‌ها می‌گویند که نفست از جای گرم بلند می‌شود. یک بار این حرف را یکی از شرکت کنندگان برنامه میدان به من زد و گفت شما دلت خوش است. من فقط به او گفتم تا به حال شش ماه نان خشک کردی؟ روزهای به شدت سختی را گذارندم و خدا و خانوده‌ام پشتم بودند. خیلی سخت بود مثلاً بچّه داشته باشی و نتوانی چیزی بخری،یا حتی رو نداشته باشی به خانه بروی. من تمام این مسیر را به تنهایی طی کردم و می‌توانم بگویم که به مو رسید و پاره نشد. هنوز هم به مو می‌رسد ولی پاره نمی‌شود. وقتی در مسیری قدم می‌گذاری که کسب و کار خودت را آغاز کنی، سختی بسیاری دارد. مسیر کسب و کار در کشور سخت است. متاسفانه در مملکت ما رانت و رشوه و پارتی بازی زیاد است و اگر بخواهی درست کار کنی، قطعاً شکست می‌خوری؛ لذا خیلی باید تلاش کنی که درست کار کنی و در این زجر میکشی. اگر دیگران ۸ ساعت کار می‌کنند شما باید ۱۶ ساعت کار کنی و جالب اینجاست وقتی سالم کار می‌کنی و مثلاً رشوه نمی‌گیری، انگ بیشتری می‌زنند. این نکته را هم باید بگویم که شکست ذات یک انسان است و شکست و پیروزی منزوج هستند و اصل هدف است.

* سرمایه اولیه کار شما چقدر بوده و اصلا این سرمایه مالی بوده یا از اعتبارتان استفاده کردید؟
از نظر من سرمایه اولیه برای راه اندازی کسب و کار مهم نیست و چیزهای دیگری مثل  مهارت فردی، چند نفری که با هم شروع می کنند، کنترل و مدیریت هیجان، مدیریت خشم و مدیریت استرس اهمیت دارد من سال ۸۱ با ۳۰ هزار تومان شروع کردم. در آن زمان حقوق کارمند نزدیک به ۶۰ هزار تومان بود؛ یعنی کمتر از یک دوم. ما کارمان را از زیرزمین خانه یکی از ۳ نفری که بودیم شروع کردیم. وسایل را هم هرکسی از خانه‌اش هر چیزی داشت آورد و شروع کردیم، اما آن چیزی که مهم بود این بود که آن تیمی که می‌خواهد کار کند چگونه کار می‌کند و چه ایده‌ای دارند؟ این‌ها خیلی مهمتر از سرمایه است. اسیر جو نشدن، اسیر تبلیغات نشدن، آرام حرکت کردن، پشتکار داشتن، سیستماتیک راه رفتن، مبتنی بر نیاز جامعه اقدام کردن، نیاز ارجحیت بر محصول بودن، بازار ارجحیت بر محصول بودن، دگم نبودن، مهارت شنیدن داشتن، مهارت پاسخگویی داشتن و... خیلی مهمتر از سرمایه هستند.

* از نظر شما جوی که راه افتاده و می‌گویند که همه می‌توانند کارآفرین شوند درست است یا خیر؟
نمی‌دانم متاسفانه چه کسی این فضای تبلیغاتی را شروع کرده است و این جریان اصلا درست نیست. به  جوانان می‌گویم که اسیر این جوها و موج‌های تبلیغاتی نشوید. کسب و کار دنیای سختی است و در ایران بسیار سخت‌تر. اگر مهارت نداریم، قدم نگذاریم؛ کسب و کار دقیقاً مانند جاده چالوسی‌ست که یک زمان از آن بالا سنگ می‌افتد، پیچ‌های خطرناکی دارد، بعضی وقت‌ها ترافیک‌های ۵-۴ ساعت دارید که اگر  حوصله نداشته باشید، تصادف می‌کنید. در کسب و کار اگر مهارت نداشته باشید، فقط فلاکت است. در کارآفرینی اگر مهارت نداشته باشی فقط درد است. کسب و کار انداختن بدون مهارت و کارورزی، بدون مرشد داشتن جز درد از دست دادن خانواده، وام‌هایی که نمی‌توانید پاس کنید، و جز افسردگی چیزی ندارد یکی از دلایلی که اکثر کسب و کارها از کشور می‌روند چیست؟ گولشان زدیم که در اینجا کسب و کار راه بیاندازید، رشد می‌کنید، بعد نمی‌شود و می‌گویند دولت فلان است و بعد مهاجرت می‌کنند. چی کسی گفته که ما تبلیغ کارآفرینی بکنیم؟ دولتی که هنوز نمی‌داند کارآفرینی چیست، مالیات چیست، بیمه چیست، کارمندی که پشت میز نشسته و نمی‌داند مالیات و بیمه چیست، چرا باید در این جامعه تبلیغ کارآفرینی شود؟ این روند در همه جای دنیا هست و در کشور ما ده برابر بیشتر است و به این دلیل است که اقتصاد کشور، اقتصاد خصوصی نیست. اقتصاد دولتی بخش خصوصی را عین یک سرطان می‌بیند. اقتصاد دولتی بخش خصوصی را رقیب می‌داند. اقتصاد دولتی فعال وخلاق نیست اما اقتصاد خصوصی خلاق و فعال است؛ لذا ناخودآگاه آن را می‌زند. اتفاقا باید وارد فضای کار آفرینی شویم به شرطی که آموزش ببینیم، توانمند شویم و اسیر وعده‌های سر خرمن دولتی‌ها نشویم وهوشمندانه تصمیم بگیریم.

* آینده کارآفرینی در ایران را چطور می‌بینید؟
آینده پشتکار را چطور می‌بینید؟ آینده ایده داشتن، هدف داشتن، مبارزه کردن را چطور می‌بینید؟ من الان در مرکز نوآوری دانشگاه تهران بر روی کودکان کار می‌کنم و فکر می‌کنم که اوضاع خیلی بهتر خواهد شد. همین که از دولت فاصله گرفتیم بهتر می‌شود، همین که به دولت نیازی نداریم بهتر می‌شود، همین که قبول کردیم که خودمان باید دستمان رو به زانو بگیریم و بلند شویم یعنی اینکه آینده خیلی خوب است و اگر خوب هم نباشد مجبوریم تحمل کنیم.

* کارآفرین شدن یا یک کار را مستقل شروع کردن؟
تفاوتی نمی‌کند. بین کارمند شدن، خوداشتغالی و کارآفرینی، در هر سه باید نگرش کسب و کار داشته باشیم. به خیلی از دوستان توصیه می‌کنم وارد فضای کارآفرینی نشوید و بروید و مشاور بشوید زیرا کارآفرینی را ندارند. به خیلی از دوستان پیشنهاد می‌کنم که اگر کارمندان هستند بروند و کارآفرین شوند؛ چون خلاق و جهنده هستند و قدرت مدیریت و فروش و مذاکره دارند و به برخی از افراد می‌گویم که شما کار مشترک با کسی انجام ندهید، کار آفرینی کنید اما با کسی شریک نشوید.  برخی هم می‌آیند و می‌گویند ما یک پولی داریم و می‌خواهیم کمک به دیگران بکنیم و می‌گویم که بی خود می‌کنید. کارآفرینی یعنی یک کسب و کاری راه بنداز و وقتی که سود کردی آن موقع هرکاری خواستی بکن. بعضی از ما بلد نیستیم کار کنیم تازه می‌خواهیم دیگران را نجات دهیم. من اگر می‌خواهم کارآفرین شوم، مهارت می‌خواهم. اگر می‌خواهم خود اشتغالی کنم، حتی کارمندی هم کنم باز هم به مهارت نیاز دارم. لطفا اینقدر جامعه را به سمت به کسب و کار سوق ندهید. جامعه را به سمتی ببرید که از استعدادشان پول دربیاروند. دنبال کار بودن ارجح بر این است که دنبال کارآفرین شدن باشید.

کارآفرینی یعنی رانندگی در جاده چالوس؛ لطفا همه را به سمت کارآفرین شدن سوق ندهید!

* با توجه به شعار سال، موانع فعلی بازار کار را چه می‌دانید و چطور می‌شود از این مرحله عبور کرد؟
اول این که کشور بدون برنامه است. هیچ کارآفرینی نمی‌داند که فردا دلار چند است. در عالم بی‌برنامگی نمیشه کار کرد. دوم اینکه نظام اعطای تسهیلات بانک‌ها در تمام دنیا کمک کننده به کسب و کارها هستند، آیا در کشور ما اینگونه است؟ آیا همه بنگاه‌های اقتصادی می‌توانند از وام‌های دولتی استفاده کنند؟ این عامل دومی است که باعث می‌شود من نتوانم سرمایه‌ای که برای کارم نیاز دارم را تامین کنم و دچار معضل می‌شویم. سوم قانون‌های مالیاتی است. در مثلاً کانادا شما تصور کنید سال اولی که شرکت زدید، شرکت شما منفی شود، دولت به شما کمک می‌کند. آیا در شرکت ما آموزشی به شرکت‌های نوپا داده می‌شود؟ اگر در کشور ما دنبال این هستیم که موانع را رفع کنیم، خیلی اتفاقات باید بیافتد. مانع اصلی دولت است. آیا می‌توان مانع زدایی کرد؟ مانع اصلی، اقتصاد دولتی و اقتصاد خصولتی، نبود عدالت است. مانع اصلی این است که پروژه‌های خاص به افراد خاص داده می‌شود. در سال مانع زدایی باید از مجلس شروع کنیم که عزم بر مانع زدایی داشته باشد، عزم در واگذاری امور به صنف‌هایی که خودشان از جنس بخش خصوصی هستند، عزم بر واگذاری تصمیمات به نمایندگان خود بخش خصوصی که در حال کار هستند.  اگر قرار باشد قانونی عوض شود باید نمایندگان بخش خصوصی هم  نظر دهند.

* و به عنوان کلام آخر...

اگر میخواهید شکست نخورید پیشنهاد می‌کنم وارد دلالی زمین و ماشین و... شوید. شکست هم نمی‌خورید و پولتان هم ذخیره می‌شود.  اگر در فضای کسب و کار و کارآفرینی آمدید، بدانید که این فضا، فضای شکست خوردن است، اما فضای عشق است یا بهتر است بگویم همان فضای جاده چالوس است.

کد خبر: ۱۰۶٬۶۵۴

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha