بازار؛ گروه بین الملل: چین به لطف توسعه سریع اقتصادی خود موفق شده است در سال های اخیر خود را به عنوان یک ابرقدرت نوظهور در جهان معرفی کند و در استراتژی چین برای تبدیل شدن به برترین کشور جهان، اقتصاد جایگاه بسیار مهمی خواهد داشت. بسیاری از نهادهاو موسسات و شرکت های خارجی در سال های اخیر حضور خود را در چین گسترش داده اند و حتی این احتمال وجود دارد که شهرهای پکن و شانگهای به قطب های مالی و اقتصادی جدید جهان تبدیل شوند.
آمریکا در سال های آینده نفوذ اقتصادی و مالی خود را روی اروپا حفظ خواهد کرد اما در برخی دیگر مناطق نظیر شرق آسیا و آفریقا، شاهد سنگین شدن کفه به نفع چین خواهیم بود. چین در حال حاضر شریک نخست تجاری بسیاری از این کشورهاست و این مساله در آینده هم ادامه خواهد داشت. با این حال سطح استاندارد زندگی در آمریکا حتی در آینده هم بهتر از چین خواهد بود و انتظار می رود کیفیت زندگی شهروندان آمریکایی در سال ۲۰۵۰ حدود ۳۰ درصد بهتر از شهروندان چینی باشد.
خبرنگار بازار در گفتگو با «فرانچسکو بولدیزونی» محقق دانشگاه کمبریج به بررسی این موضوع پرداخته که در ادامه می آید.
پروفسور «فرانچسکو بولدیزونی» محقق دانشگاه کمبریج انگلستان و استاد علوم سیاسی دانشگاه علم و صنعت نروژ است. کتاب «پیشگویی پایان سرمایه داری؛ ماجراهای فکری از زمان کارل مارکس» به قلم وی توسط انتشارات دانشگاه هاروارد امریکا منتشر شده است.
*چین در سیاست خارجی متمرکز بر توسعه اقتصادی است. این در حالی است که امریکا در تلاش است تا این کشور را وارد منازعات ژئوپلیتیک کند. به نظر شما امریکا قادر به این کار خواهد بود؟
این رهبران چین هستند که بندرت با انگیزه عمل می کنند تا از وقوع این اتفاق جلوگیری کنند. من فکر می کنم به نفع آنها است که به تحریکاتی پاسخ ندهند که نشانه ضعف کسانی است که آنها را ایجاد می کنند.
*بحث مهم درباره توسعه اقتصادی چین این است که این کشور بر خلاف مدل لیبرالی به توسعه اقتصادی دست یافته است بدون اینکه مسیر توسعه سیاسی را بپیماید. برخی معتقد هستند که چین در آینده از موضوع عدم توسعه سیاسی با مشکلات حادی مواجه خواهد شد و مطالبات مردم چین وارد فاز توسعه سیاسی هم خواهد شد. پیش بینی شما چیست؟
مفهوم توسعه سیاسی یک مفهوم سیال است. در دهه ۱۹۶۰ دانشمندان علوم سیاسی آمریکا تصور می کردند که لیبرال دموکراسی در همه جا توسعه اقتصادی به ارمغان می آورد و پس از فروپاشی دیوار برلین آنها این فرصت را داشتند که این نظریه را آزمایش کنند، که اشتباه است.
واقعیت این است که هیچ مدل واحدی از توسعه سیاسی وجود ندارد، همانطور که یک مدل واحد از توسعه اقتصادی وجود ندارد. ادعای خلاف فقط برای کسانی که از ظهور بازیکنان جدید ژئوپلیتیک می ترسند عملکرد ضد اضطرابی دارد.
این را به این واقعیت اضافه کنید که در رژیم های سیاسی که دوست دارند خود را توسعه یافته بنامند، نارضایتی فزاینده ای از پراکسیسهای دموکراتیک وجود دارد که مردم آن را به رقابت صرف بین احزاب یا نخبگان رقیب تقلیل می دهند. آیا واقعاً می توان دموکراسی های موجود را چنین نامید در حالی که اکثر شهروندان را از مشارکت فعال سیاسی کنار می گذارد؟
*در نشست اخیر گروه ۷ سران کشورهای غربی بودجه ای به منظور ترغیب کشورهای در حال توسعه برای مراودات تجاری با غرب و دور کردن آنها از چین تصویب کردند. آیا این راهکار می تواند مانع پروژه «یک کمربند-یک جاده» چین شود؟
من فکر نمی کنم اگر این هدف جو بایدن باشد، او خودش را فریب می دهد. ایالات متحده توانایی بسیج منابع مورد نیاز برای رقابت با چین در این منطقه را ندارد و علاوه بر این احتمالاً مطالبات بیش از حد لازم را به کشورهای در حال توسعه ارائه می دهد.
چرا وقتی چنین گزینه ای دارند باید چنین شرایطی را بپذیرند؟ در مورد سایر اعضای گروه ۷ ، تصور من این است که آنها بیشتر از روی ناخشنودی و عدم رضایت به این قرارداد پیوسته اند تا اینکه واقعاً به آن اعتقاد داشته باشند و موافق آن باشند.
آنها اولویت های دیگری دارند. به عنوان مثال ایتالیا با همان سرعتی که دولت های خود را تغییر می دهد، خط سیاست خارجی خود را تغییر می دهد. دو سال پیش، تحت یک دولت متفاوت، این کشور بخشی از طرح «یک کمربند- یک جاده» شد. من به خوبی به یاد دارم که چگونه رئیس جمهور «شی جین پینگ» با شکوه و احترام زیادی در رم مورد استقبال قرار گرفت و خشم واشنگتن را برانگیخت.
*در دکترین جدید امنیتی روسیه نقش مهمی برای روابط با چین لحاظ شده است. با توجه به همکاری های دو کشور به نظر می رسد روسیه و چین به رغم برخی اختلاف نظرها ولی در حال تعمیق مناسبات با یکدیگر به ویژه در خصوص پروژه «یک کمربند-یک جاده» هستند. توافق در خصوص گذر برخی کریدورهای مهم این پروژه از مسیر شمالی(روسیه) در این راستا ارزیابی می شود. آیا شاهد قطبی شدن جهان بر اساس مناطق تجاری و اقتصادی خواهیم بود؟ به این معنا که در یک طرف روسیه و چین و متحدان آنها و در طرف دیگر غرب و متحدان آن؟
غرب از لحاظ ظاهری تنوع بیشتری دارد. دوباره به کشورهای قاره اروپا بیندیشید: دیدگاه پیچیده تر و عمل گرایانه تری از مشکلات جهان در آنجا حاکم است که دور از هرگونه بنیادگرایی آتلانتیکی است.
آنها افکار عمومی دارند که می خواهند در صلح زندگی کنند ، نه اینکه دنباله روی جنگ های صلیبی آمریکا باشند. در پایان، تنها متحدی که ایالات متحده در جنگ سرد آینده با چین یا روسیه می تواند روی آن حساب کند، انگلستان است (کانادا فاقد هرگونه قدرت سیاسی است، در حالی که نگرش ژاپن مبهم و پیچیده تر است).
بنابراین اروپا می تواند قطب سوم نظم چند قطبی را تشکیل دهد. اما همچنین احتمال اصطکاک در هر یک از این قطب ها را دست کم نمی گیرم. فراتر از اشتراک منافع چین و روسیه در برخی زمینه ها، ولی باید توجه داشت آنها همیشه با هم همگرایی نیستند و هر دو باید با هند، یک کشور عظیم با جمعیت ۱.۴ میلیارد نفری کنار بیایند.
*مراودات تجاری و اقتصادی چین با حدود ۱۳۰ کشور است و امریکا با حدود ۸۰ کشور. و چین در حال عملیاتی کردن پروژه «یک کمربند-یک جاده» است. وابستگی این کشورها آیا باعث نخواهد شد ما شاهد شکل گیری نوعی نظم چینی باشیم؟
اگر منظور از نظم، موازنه بر اساس تبعیت ضعیف ترین بازیگر از قوی ترین باشد، من نمی دانم چین تمایلی برای ایجاد و حفظ چنین نظمی داشته باشد. چین، برخلاف انگلیس یا ایالات متحده، هرگز یک قدرت امپریالیستی نبوده است.
چین نه ارزش های خود را به شرکای تجاری خود تحمیل می کند و نه احساس می کند که وظیفه ای متمدنانه برای انجام آن دارد. درگیر شدن بیشتر چین در امور جهانی در واقع می تواند به جلوگیری از مناقشه و درگیری کمک کند.
نظر شما