بازار؛ گروه بین الملل: چین به لطف توسعه سریع اقتصادی خود موفق شده است در سال های اخیر خود را به عنوان یک ابرقدرت نوظهور در جهان معرفی کند و در استراتژی چین برای تبدیل شدن به برترین کشور جهان، اقتصاد جایگاه بسیار مهمی خواهد داشت. بسیاری از نهادهاو موسسات و شرکت های خارجی در سال های اخیر حضور خود را در چین گسترش داده اند و حتی این احتمال وجود دارد که شهرهای پکن و شانگهای به قطب های مالی و اقتصادی جدید جهان تبدیل شوند.
آمریکا در سال های آینده نفوذ اقتصادی و مالی خود را روی اروپا حفظ خواهد کرد اما در برخی دیگر مناطق نظیر شرق آسیا و آفریقا، شاهد سنگین شدن کفه به نفع چین خواهیم بود. چین در حال حاضر شریک نخست تجاری بسیاری از این کشورهاست و این مساله در آینده هم ادامه خواهد داشت. با این حال سطح استاندارد زندگی در آمریکا حتی در آینده هم بهتر از چین خواهد بود و انتظار می رود کیفیت زندگی شهروندان آمریکایی در سال ۲۰۵۰ حدود ۳۰ درصد بهتر از شهروندان چینی باشد.
خبرنگار بازار در گفتگو با « لارنس سی راردون » استاد دانشگاه نیوهمپشایر امریکا به بررسی این موضوع پرداخته که در ادامه می آید.
«لارنس سی راردون» دانشیار علوم سیاسی در دانشگاه نیوهمپشایر امریکا است. «لارنس سی راردون» دکترای خود در رشته علوم سیاسی از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد. او کتاب «اژدهای اکراه کننده: تأثیر چرخه های بحران بر سیاست اقتصادی چین» را نوشت (انتشارات دانشگاه واشنگتن، ۲۰۰۱) و در مورد سیاست خارجی چین برای فصلنامه چین، مجله معاصر چین، مجله بازرگانی چین و مجله دانشگاه شنژن تالیفاتی انجام می دهد. وی همچنین در زمینه سیاست های مذهب در کشورهای آسیایی (مجله امور جاری چین، ۲۰۱۱) کلیسای کاتولیک و دولت ملی (مجله انتشارات دانشگاه جورج تاون ، ۲۰۰۶) فعالیت داشته است. «راردون» یکی از اعضای مرکز بین المللی دانشمندان وودرو ویلسون و یک محقق ویژه در دانشگاه جینان بود. در دانشگاه نیوهمپشایر، وی دانشیار علوم سیاسی بوده و هماهنگ کننده مطالعات آسیایی است.
*چین در سیاست خارجی متمرکز بر توسعه اقتصادی است. این در حالی است که امریکا در تلاش است تا این کشور را وارد منازعات ژئوپلیتیک کند. به نظر شما امریکا قادر به این کار خواهد بود؟
چین هنگام تدوین سیاست خارجی خود، منافع سیاسی و اقتصادی خود را با هم ترکیب می کند، زیرا آنها می دانند که یک سیستم سیاسی بین المللی پایدار به نفع توسعه اقتصادی آن است. چین با همسایگان آسیای شرقی خود یک رابطه اقتصادی قوی دارد.
با این حال، چین اظهار می دارد که موقعیت ژئوپلیتیکی خود در مورد مرزهای خود با هند، آسه آن، ژاپن و روسیه باید به عنوان بخشی از ادعاهای تاریخی خود در مورد منطقه به رسمیت شناخته شود. همه همسایگان با موضع چین موافق نیستند.
با خروج آمریکا از افغانستان، ایالات متحده به محور اصلی خود در آسیای شرقی ادامه می دهد تا در صورت درخواست کمک از متحدان و دوستان تاریخی خود محافظت کند.
پرزیدنت بایدن روابط نزدیک خود را با متحدان و دوستان ایالات متحده را مورد تأیید قرار داده است و احتمالاً اقدامات یک جانبه ای انجام نمی دهد. با این حال، این بدان معناست که وقتی متحدان و دوستان خارجی به کمک احتیاج دارند، دولت بایدن به طور جدی وضعیت را بررسی می کند تا ببیند ایالات متحده چه کاری می تواند انجام دهد، خواه این مسئله نگرانی ژاپن در مورد جزایر سنکاکو/دیاویوتای و تایوان باشد یا اختلافات ارضی در جنوب دریای چین شامل ویتنام، مالزی، برونئی و فیلیپین.
من فکر می کنم سوال اصلی این است که آیا دولت بایدن دولت چین را در حل مشکلات ژئوپلیتیکی مانند مذاکرات شش جانبه قبلی درباره برنامه هسته ای کره شمالی، احیای توافق هسته ای 2015 ایران، حل اختلافات سازمان تجارت جهانی یا تغییرات آب و هوایی مشارکت خواهد داد یا خیر.
*بحث مهم درباره توسعه اقتصادی چین این است که این کشور بر خلاف مدل لیبرالی به توسعه اقتصادی دست یافته است بدون اینکه مسیر توسعه سیاسی را بپیماید. برخی معتقد هستند که چین در آینده از موضوع عدم توسعه سیاسی با مشکلات حادی مواجه خواهد شد و مطالبات مردم چین وارد فاز توسعه سیاسی هم خواهد شد. پیش بینی شما چیست؟
من در طی دهه های گذشته مجذوب آزمایش های چین با مدل های مختلف توسعه اقتصادی شده ام، به ویژه فرآیند یادگیری پیچیده ای که منجر به ارتقا چین از توسعه نگاه به بیرون و کنار گذاشتن استراتژی اتکا به درون شده است. در حالی که این حزب به مرور زمان استراتژیهای سیاسی و اجتماعی بلند مدت خود را نیز انعکاس داده است تا تغییرات پارادایم اقتصادی را منعکس کند، اما آنها همیشه نقش هژمونیک حزب را بر سیاست و جامعه تقویت کرده اند.
اقتصادهای معجزه آسای آسیای شرقی، از جمله کره جنوبی، تایوان و هنگ کنگ، الگوی ژاپنی را برای توسعه اقتصادی به کارگردانی دولت دنبال کردند. آنها از مدل بازار محور «لیبرال» پیروی نکردند، اما در عوض برای تشویق، هدایت یا توقف ابتکارات اقتصادی در اقتصاد مداخله کردند.
آنها همچنین دموکراسی های سنتی نبودند، کره جنوبی و تایوان در بعضی مواقع توسط رهبران مستبد یا قدرتمند نظامی و هنگ کنگ توسط یک دولت استعمارگر رهبری می شدند. به دنبال جنبش دموکراسی خواهی در ژوئن در سال 1988، سرانجام مردم کره جنوبی حق انتخاب رئیس جمهور خود را بدست آوردند که دوره جدیدی از حکومت دموکراتیک را آغاز می کند. با پایان حکومت نظامی در سال 1987، تایوان سرانجام به یک دموکراسی پر جنب و جوش تبدیل شد که حکومت یک حزب را از بین برد.
هر سه اقتصاد از دام با درآمد متوسط فرار کردند و به اقتصاد با درآمد بالا تبدیل شدند. توضیحات مختلفی وجود دارد، از جمله بهبود در آموزش و پرورش، سیاست های هدایت شده توسط دولت، و تمایل به دنبال کردن مزیت نسبی در بازار بین المللی.
در حالی که دولت هنوز نقش اصلی را ایفا می کند، این اقتصادها دارای کارآفرینان و بوروکرات های فردی هستند که همیشه از خط حزب پیروی نمی کنند اما اجازه تغییر تفکر انعطاف پذیرتر و انطباق با روش های جدید را دارند.
یکی از دلایلی که دبیر سابق حزب کمونیست چین و نخست وزیر «ژائو ژیانگ» یک نظام دموکراتیک تر را ترویج کرد، ترویج چنین تفکر انعطاف پذیر و وادار ساختن حزب به سازگاری با روش های جدید بود. من نمی بینم که چین به کشوری دموکراتیک تبدیل شده است، اما اگر بخواهد از دام با درآمد متوسط خارج شود، باید به مردمش اجازه دهد تفکر انعطاف پذیرتری داشته باشند.
نظر شما